پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷

عطر تو

درگوشه ای از دنیا تک و تنها در اطاقی کوچک زندگی می کند. از آشیانه اش دور شده برای اینکه آینده بهتری برای خودش بسازد. از محیط جدید که در آن موقتی زندگی می کند سخن می گوید، از مناظر زیبایی که هر روز شاهد آنهاست، از دوست های تازه و از زبان تازه ای که باید آنرا بیاموزه اما از همه مهمتر از عشق سخن می گوید و . . . . از تردید. حافظ همیشه همراهش است و هیچ روزی را بدون فالی از او نمیگذراند. سالها آنچه در دل داشته را با قلم خود در دفتری نگاشته است "دل نوشته ها" و نوشته هایش گواهی از دل عاشق پیشه اش میدهند و این یکی از آن دل نوشته هاست:

امشب اگر از کوچه سارم می گذری کمی از عطرت را به باد بده ،تا برای ثا نیه ای حس با تو بودن را تجربه کنم.سبکبال از کنارم چون نسیمی بگذر و نظاره کن من چگونه بی پروا عاشقم. طوفان دلم عنقریب می رسد، این را از لرزش شانه هایم و از نمناکی چشمانم حس می کنم. طوفان وحشی دل من ، که جز نام تو ، جز یاد تو، همه چیز دلم را در هم میکوبد و در پایان این دلتنگی توست که پیروز مندانه لبخند می زند..و من دیوانه تر از همیشه...کاش نسیمی بوزد....