شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵

خاطرات من از سفرم به هندوستان

مدت ها بود قصد سفر به سرزمینی را داشتم تا بلکه در آن نام ونشانی از وطنم ببینم ، سرزمینم ایران که ورودم به آنجا به جرم زندگی در اسرائیل ممنوع است. قرعه این سفر به نام هند افتاد کشوری که در همیشه تاریخ نامش پهلو به پهلوی نام ایران بوده و در آن شیه قاره مناطق وسیعی میتوان یافت که فرهنگشان تحت تاثیر فرهنگ ایران زمین قرار داشته ... واز هر گوشه کناری می توان نام ایران و پرشیا را شنید و چشم را با دیدن واژگان پارسی که بر در و دیوار شهر ها خودنمایی می کند روشن کرد ....هندوستان مقصد من برای سفری بود که دوباره مرا به سالهای پیش در کوچه های کاه گلی و درهای کلون دار و خط فارسی برد ....


فصل اول - مسافرت از تل-آویو به قصد دهلی

سفر از طریق استانبول بود و مجبور شدیم بین دو پرواز حدود 5 ساعتی را در فرودگاه استانبول بسر ببریم. آنچه مرا در فرودگاه بخود جلب کرد حضور هموطنان ایرانیم بود که از ایران آمده بودند و مثل من با ساعاتی توقف عازم کشور دیگری بودند و یا بعد از مسافرت عازم ایران بودند. ابتدا در سالن انتظار روی نیمکتی در جوار چند ایرانی نشستم . صحبت هایشان برایم جالب بود و بسیار مایل بودم با آنها وارد گفتگو شوم اما از آنجا که نمیدانستم وقتی بفهمند من پاسبورت اسرائیلی دارم با چه واکنشی روبرو خواهم شد- از صحبت با آنان صرف نظر کردم . در حال جدال با خود بودم که ناگهان یک جوان ایرانی که حدودا 18 ساله به نظر میرسید خطاب بمن و به زبان فارسی پرسید:" ّآقا شما خودکار داریدّ در جواب کمی مکث کردم و به انگلیسی از او پرسیدم که چه میخواهد . بعد از دادن خودکار به او پشیمان شدم و افسوس خوردم که ای کاش با او صحبت کرده بودم اما راهی برای بازگشت هم نمانده بود .
خانواده دیگری که از یک زوج نسبتا جوان با دو کودک تشکیل میشدند نظرم راجلب کردند . سخن گفتن دو کودک این خانواده که یکی دختر بچه 6 ساله ودیگری پسر بچه 5 ساله ای بود برایم بسیار جالب بود. تصمیم گرفتم با این خانواده سر صحبت را باز کنم که ناگهان مرد فریادی زد و سراغ دختر بچه را که تنهایی بسوی دروازه پرواز رفته بود را گرفت وباگامهایی بلند بسوی او رفت و با لحنی خشن با زدن ضرباتی بر روی دستهای دختر بچه او را کشان کشان بسوی همسرش آورد. ناسزاها و بد رفتاری ها با آن کودک زیبای معصوم ادامه داشت.نزدیک بود که با آن مرد در بیفتم که چرا کودک معصومش را کتک می زند اما سکوت کردم ..فرودگاه استانبول با تصویری از ایرانیانی که برایم عطر وطن بودند و مشک ختن جاودانه شد تا دوباره در هندوستان .با دوستانی ایرانی روبرو شو م که رویای نیمه بیدار وطن را برایم زنده کنند ... با آنها نقاط مختلف هند را زیر پا گذاشتم که داستان آنرا در پست های بعدی میخوانید. اما وقتی با این دوستان خاطراتم را از فرودگاه استانبول بازگو کردم مرا تشویق نمودند که در بازگشت در فرودگاه استانبول با ایرانیان عازم ایران در این فرودگاه به گفتگو بپردازم و من نبز چنین کردم.


فصل دوم - بازگشت از هند بطرف تل -آویو

در بازگشت هم حدود 6 ساعتی در فرودگاه استانبول توقف داشتم. در ورودم به فرودگاه تابلو پروازها را نگاه کردم. تنها یک پرواز بسوی تبریز توی لیست بود که فقط نزدیک یکساعت به پروازش مانده بود. بسرعت در آن راهروهای طویل فرودگاه بسمت دروازه خروج رفتم و روی یک صندلی مجاور گیشه بازجوئی امنیتی نشستم. دیدن صف طویل هموطنانم که همگی بزبان شیرین فارسی سخن میگفتند برایم بسار دلنشین بود مخصوصا شنیدن زبان فارسی از زبان کودکان خردسال. چند دقیقه ای به این منظره نگریستم. چقدر دلم میخواست که به آنها بپیوندم...یاد کودکی هایم افتادم در کوچه های اراک . . بازجویان امنیتی فرودگاه هر نفر را چندین بار از دستگاه رد میکردند و مسافران مجبور بودند که هر جسم فلزی از جمله کمر بند های سگک دار یا کفش های فلز دار را از خود دور کنند. این امر در مورد تمام پرواز ها رایج است اما برخی از ایرانی ها که در صف بودند میپنداشتند که این جستجوها بخاطر ایرانی بودن آنهاست و مرتب زیر لب زمزمه میکردند که ببین ایرانی به چه روز افتاده که مردم ترکیه هم به آنها اطمینان ندارند.... دیگری میگفت که این کارها را با عرب ها هم نمیکنند ببین ما ایرانی ها از عرب ها هم پست تر شده ایم.

مدتی شاهد این منظره ها بودم تا اینکه خانم جوانی که از ایستادن در صف خسته شده بود آمد و روی صندلی پهلوی من نشست. دیگر طاقت نیاوردم رو به او کردم و پرسیدم
شما عازم تبریز هستید؟
خانم با بی اعتنائی پاسخ داد نه عازم تهران هستم
- خوش به حال شما که میتونید ایران را از نزدیک ببینید
- مگه شما تشریف نمیارید ایران
آهی کشیدم و گفتم
- کاش میتونستم
- منظورتون چیه
- من 27 ساله که از ایران خارج شدم و در اسرائیل زندگی میکنم و برای همین نمیتونم بیام ایران
اشک چشمانم را فرا گرفته بود. اون خانم حالا دیگر با بی اعتنائی بمن نگاه نمیکرد. چند نفر دیگر که در صف ایستاده بودند و ناظر گفتگو ما بودند پیش آمدند و کنار من روی صندلی ها نشستند. آقائی از بین آنها با لحنی همراه با بغض گفت
- خدا نابودشون کنه اینهائی را که ایران را از بین بردند وباعث جدائی مردم از وطنشون شدند
دیگری گفت
- ایرانی چقدر مقام بالائی در دنیا داشت ببین این حکومت اسلامی چکار کرده که هر جا میرویم بما بنظر آدم های عقب افتاده و وحشی نگاه میکنند
خانم مسنی که طرف دست راست من نشست گفت
- همین این حکومت اسلامی باعث مرگ همسر من شد اگر خدائی هست اینشااله اون ها را نبخشه و تقاص مرا از اونها بگیره.
آنها که گرد ما بودند همراه من اشک می ریختند هرکس اما بدلیلی .... لیکن آنچه ما را در اشکهایمان پبوند می داد ایرانمان بود .
در بلندگو اعلام شد که 20 دقیقه به پرواز مانده اما هیچکدام از دوستان که دورو بر من جمع شده بودند از جایشان تکان نخوردند. صحبت ها، دلتنگی ها و شکوه ها از موقعیت ایران و ایرانیان همچنان ادامه داشت. چند نفر از دوستان از من پرسیدند اگر کاری از دستشان ساخته است بگویم تا کمکم کنند ... تشکر کردم و فقط خواستم وقتی به ایران نگاه میکنید از من یاد کنید.وقتی این جمله را گفتم سیل اشکها دوباره روان شد و من ماندم عشقی که از 27 سال پیش در دلم زنده بود ....ایران
خانمی بمن گفت
- چه چیز میتوانیم به عنوان یادگار از ایران به شما بدهیم؟
یادگار ....کاش مشتی خاک ایران ...کاش دقیقه ای نفس کشیدن بر بلندای دماوند ...کاش بوی کوچه های کاه گلی اراک
بلافاصله چند نفر به جستجو در کیف دستیهایشان پرداختند.... یکی از آنها جعبه کلوچه ای از لاهیجان بسوی من دراز کرد وگفت خواهش میکنم فقط به عنوان یادگاری بگیرید. . . بلند گو اعلام کرد که 10 دقیقه بیشتر به پرواز نمانده است و همگی ناچار از من خداحافظی کردند و به طرف باجه امنیتی برای چک شدن رفتند.

من ماندم و یک خاطره فراموش نشدنی ....من ماندم و کودکی هایم ...من ماندم و آوازهای سرزمین مادری ام ..من ماندم و کودکانی که لفظ شیرین دری را فریاد می کردند ...من ماندم و ایرانیانی که می رفتند و من می پنداشتم که کاش یکی از آنها من بودم و ..آری من ماندم و سرزمینم که در یک قدمی آن برای دیدنش علامت ممنوع می زنند نامردان ...

در پشت دیوار شیشه ای ایستادم و به یک یک آنها نگاه کردم تا مراحل بازجوئی امنیتی را طی کردند و به طرف راهرو هواپیما رهسپار شدند. منکه اندوه شدید ترک کردن دوستان ایرانیم در هند در تارو پودم نفوذ کرده بود غمی دیگر بر دلم بختک زد . . .باز این ایران بود که از من دورتر و دورتر می شد.و این من بودم که به حکم روزگار از سرزمینم جدا می ماندم .... با غمی فراوان از راهروهای طولانی فرودگاه عازم محوطه اصلی شدم . دوباره تابلو پروازها را نگاه کردم تا شاید پروازی به ایران بیابم اما پرواز دیگری به جانب ایران نبود و بغض بر حنجره هایم فشار می آورد
در سالن قدم میزدم . چهره های آشنای ایرانی ها که منتظر پرواز به کشورهای دیگر بودند نظرم را به خود جلب کرد
آقای محترمی روی یکی از نیمکت ها نشسته بود بطرفش رفتم سلام کردم وخودم را معرفی کردم پرسیدم
- شما عازم کجا هستید؟
- من همراه همسرم و پسرم به یک گردش یکماهه در نقاط مختلف دنیا آمده ایم حالا هم عازم بحرین هستیم و از آنجا به ایران برمیگردیم
برای ایشان هم از زندگی خودم واز زندگیم در اسرائیل و از دلتنگیم برای ایران گفتم. با چنان محبتی از طرف آنها روبروشدم که انتظار نداشتم ..حرف دل آنها هم انتقاد از حکومت و مذهبیون بازیچه گرفتن شدن مقدسات از جانب مذهبیون .بود . . برایم جالب بود یک مسلمان با د یک یهود و نظرهایی مشترک نسبت به مذاهب و آنان که مذهب را بازیچه می کنند .
بعد از چند دقیقه ای همسر ایشان همراه پسر جوانشان که در دانشگاه . . در سال سوم تحصیل میکرد به نزد او بازگشتند و به آنها معرفی شدم . از طرف آنا ن هم با گرمی خاصی روبرو شدم گرمی دیدار دو هموطن در جائی غریب. . .
ساعتی درد دل کردیم و بعد از خداحافظی پسر جوانشان دوباره پیش من آمد و از هر دری سخن گفتیم.
به داشتن چنین هموطنان روشن فکری افتخار میکنم.... دوست دارم بدانید اگر چه نام ایرانی این روزها در تلاطم حوادث رونق سابق را ندارد اما هر انسان فهیم و اهل مطالعه برای ایرانی ارج قائل است می داند که ایرانی چه جایگاه والایی در علم و دانش دارد .....اگر چه چند صباحی است که مام وطن گرفتار آمده است


ادامه دارد.....

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

در باره کامنت ها


نوشتن در بلاگ مدتهاست که آن مقصود اصلی خود را از دست داده است مخصوصا فارسی نوشتن در بلاگ. وقتی شروع بنوشتن این بلاگ کردم دو موضوع مهم مد نظرم بود یکی دلتنگی وافسوسم در باره ایران در باره مردم ایران بخصوص جوانان ایرانی در ایران دیگری نشان دادن گوشه هائی از زندگی در اسرائیل و بخصوص زندگی ایرانیان مقیم اسرائیل. از ابتدای نوشتن موضوعی که خیلی مرا بخود جلب میکند واکنش عده ای از دوستانست که برایم کامنت میگذارند ویا ایمیل میفرستند. نظرات وعقاید هر کس برایم قابل احترام است اما از خواندن برخی از نظرات کاملا میشود فهمید که نویسندگان آنها تا چه حد آنچه را که خودشان میخواهند از مطلب من درک میکنند نه آنچه را که من نوشته ام ِدرک سلکتیو. و انتظار دارند من آنچه را که مناسب عقاید آنهاست بنویسم. دیروز وقتی اخبارهای کانال های تلویزیونی دولت اسلامی ایران وکشورهای عربی را مشاهده کردم والبته برخلاف کانال های تلویزیونی کشورهای آزاد ومثل همیشه تصویرها وتفسیرها همگی یک جانبه بودند با ذکر همین دلیل در پست های دیروز سعی کردم تصویری هم از این طرف مرز بشما بدهم. در بین کامنت ها وایمیل ها واکنش های جالبی دیدم که حاکی از همان موضوع است که در بالا شرح دادم. مثلا اگر از کشته شدن شهروندان در اسرائیل سخن گفتم دوستی برایم تعداد کشته شدگان در دوطرف مرز رامقایسه کرده. دوست عزیز برخلاف طرز فکر شما نظر من اینست که هر انسان وهر موجود برای خود دنیائیست ومرگ بی دلیل هر انسانی از بین رفتن یک دنیای کامل است چه در اسرائیل ِ چه در لبنان وجان انسان ها مهره های بازی نیستند.
اما در این زمینه فرق رفتار اسرائیل با رفتار حماس وحزب اله چیست؟
حماس وحزب اله بخوبی آگاهند که در موقع جنگ اگر تعداد زیادی از عربهای غیر نظامی کشته شوند ِ افکار عمومی در دنیا بر ضد اسرائیل خواهد شد از اینرو مخازن اسلحه و مواد منفجره را در قلب شهرهای پر جمعیت بنا میکنند تا اگر مورد هجوم قرار گرفتند تعدادزیادی از شهروندان کشته شوند در مقابل اسرائیل با تمام کوشش سعی دارد از جان یک یک شهروندانش حفاظت کند.
دیگر اینکه از وقتی که اسرائیل زمین های اشغالی لبنان را به لبنان باز گردانده ِ حزب اله چند صباحی موشک هائی بسوی اسرائیل پرتاب میکند که هدف اصلیش کشتن مردم بی گناه در خانه های مسکونی آنهاست از جمله همزمان با گروگان گیری 2 سرباز اسرائیلی کاری که موجب شروع این جنگ شد ِ حزب اله چندین راکت بسوی شهرهای اسرائیل پرتاب کرد . در مقابل اسرائیل هیچگاه شهروندان لبنان را مورد حمله قرار نداده است و آن بی گناهانی که همراه با خرابکاران توسط جنگنده های اسرائیلی کشته میشوند همان بخت برگشتگانی هستند که حزب اله آنها را چون سنگری برای مخازن اسلحه خود برگزیده است.
بقیه مطلب در پست بعدی

جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵

سیاست دولت ایران

آقای احمدی نژاد جناب لاریجانی آیا زندان کردن مردم ایران ِ بدار آویختن ها ِ شکنجه ها و آشامیدن خون ملت ایران برای شما کافی نیست؟ اکنون که دولت های جهان در باره برنامه های شما در زمینه اتم حلقه را بر شما تنگ کردند برای گمراه کردن افکار عمومی بمزدوران خود دستور داده اید تا آتش جنگ را در این منطقه روشن کنند تا بلکه افکار عمومی به اینطرف جلب شود. برای شماها که جان ملت خودتان را بی ارزش میدانید از کشته شدن مردم بی گناه در لبنان واسرائیل چه باک.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

ناداني سران در شرق تامين رفاه بيشتر براي مردم درغرب است



هميشه با خودم مبارزه دارم تا اين احساس را از خود بدور كنم اما در مواردي موفق نميشوم. هروقت در جمعي با رفتار عجيب وغريب يا گفتار بي منطق وپوچ كسي كه بنحوي بامن ارتباط دارد روبرو ميشوم خود را جمع ميكنم وپيش خودم آرزو ميكنم كه ديگران به رفتار يا گفتار اين شخص توجه نكرده باشند. همانطور كه اين حالت در جامعه هاي كوچك مثل آشنايانم در مقابل غريبه ها بمن دست ميدهد در جامعه هاي بزرگ وبزرگتر بصورت شديد تري در من بوجود ميآيد. مثلا وقتي با همكارانم در جلسه اي شركت ميكنم باحضور اشخاصي از ادارههاي ديگر . ياوقتي كه در مراسمي كه هم افراد ايراني وهم غير ايراني در آن شركت دارند ويك ايراني براي سخنراني بالاي تريبون ميرود ياوقتي از رسانه هاي گروهي گفته هاي يك شخصيت ايراني يا ايراني الاصل كه سخني نامربوط يا بي منطق ميگويد
متاسفانه در جامعه هاي بزگ اين آرزوي من كه شايد ديگران برخي از رفتارها وگفتار ها را نديده بگيرند بيهوده است.
بزرگترين جامعه اي كه خود به خود به آن تعلق دارم جامعه شرق است ومن يك شرقي هستم وبه همين علت هم نه ميتوانم با آن احساس خودم مبارزه كنم ونه ميتوانم گفتار وكردار آنها را ناديده بگيرم چون آگاهم كه سياستمداران غرب منتظر هر اشتباه كوچك از طرف سران كشورهاي ديگر حتي كشورهاي دوست هستند تا بنفع منابع خود عمل كنند. سران كشورهاي شرقي از جمله سران ايران به اين امر آگاه نيستند كه روابط كشورها مانند يك بازي شطرنج است آنهم يك نوع شطرنج چند بعدي كه هر طرف سعي ميكند با آينده نگري ها وبا زيركي ها طوري مهره ها را جابجا كند كه حريف مات شود ويا دست كم امتيازات بيشتري ار حريف كسب كند. عده اي از سران كشورها شرقي از اين بازي ها بي اطلاعند عده اي ديگر با قوانين اين بازي آشنائي ندارند عده اي ديگر در همان مرحله هاي اول بجاي بكار انداختن فكر خود, بايك حركت احمقانه بازي را به حريف ميبازند وبعد از باختن يا ميخواهند قوانين بازي را بميل خودشان تغيير دهند يا همانطور كه در قرنهاي پيش متداول بوده بجاي بازي شطرنج, جنگ تن به تن را پيش كشند كه آنهم ناداني كردن بزرگتريست بدنبال نادانيهاي ديگر چون رغيب غربي بازي شطرنج را ادامه ميدهد و از همين امر هم براي پيروزي اش استفاده ميكند.
سران كشورهاي شرقي از اين امر بي اطلاعند كه در روابط بين ممالك احساسات نقشي بازي نميكند بلكه منافع از اينرو بعد از باختن در بازي شطرنج سر به فغان ميگذارند كه حق مارا بردند وخوردند وهنوز هم درك نميكنند كه علت اصلي خود آنها هستند. گاهي هم سالها بطول مي انجامد تا از باختن خود آگاه شوند.
با سياست خارجي صحيح وبا برنامه ريزيهاي اقتصادي درست همراه با منابع طبيعي بي انتهائي كه در ايران است, هر ايراني ميتوانست امروز در رفاه كامل بسر ببرد وسطح زندگي در ايران ميتوانست در بالاترين درجه نسبت به كشورهاي ديگر باشد. اما آگاه نبودن سران ايران از بازي شطرنج ها باعث شده كه منابع طبيعي ايران بسوي كشورهاي غربي وروسيه سرازيرشوند. كشورهاي غربي با سياست هاي صحيح اقتصادي از اين منابع براي رفاه شهروندانشان استفاده ميكنند وايراني در فقر بسر ميبرد.
نه تنها منابع زير زميني ايران تقريبا بطور مجاني در اختيار غربي ها قرار ميگيرد (مستقيم يا غير مستقيم) بلكه صنايع دستي ايران هم بقيمتهاي ارزان بخارج صادر ميشود (البته شانس بزرگ ايران درمورد يكي از منابع طبيعيش يعني نفت اينست كه نفت نرخي جهاني دارد وديگر نرخ محصولات نفتي كه ايران بازخريد ميكند بحثي جداگانه است) . براي مثال قالي ايراني را كه يك دختر روستائي كه در شرايط سختي زندگي ميكند, با دستان ظريفش ماه ها سخت كار كرده و بافته است يك خانواده متوسط اروپائي با قيمت كمي نسبت به درآمدش خريداري كرده از نقش و بافتش لذت ميبرد ودرروي آن مهمانيها ميدهد وشادي ها ميكند. اگر هنرمندان اروپائي قالي دستي ميبافتند, قيمت هركدام بيش از صد برابر قيمت قالي مشابه اش از ايران ميبود.
اين سياست سران حكومت هم باعث فراهم كردن رفاهي بيشتر براي غربي هاست وهم باعث تبديل كردن گروهي از ايرانيان به بردگيست, يك بردگي مدرن.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

اعتراف


قبل ازاينكه شروع بنوشتن در اين وبلاگ بكنم تصميم داشتم وبلاگي بزبان فارسي خطاب به ايرانيان مقيم اسرائيل باز كنم. ازآنجا كه از عطش اين حامعه, كه خودم هم جزوي از آنم, به شعر و ادبيات فارسي وهنر ايراني آگاه هستم مطمئن بودم كه چنين وبلاگي تا حدي جوابگوي اين خواسته ها باشد. ديگر اينكه از شما چه پنهان گفتني ها با اين جامعه زياد دارم كه توجيح آن باقي بماند. تا اينكه همانطور كه آگاهيد موقعيتي پيش آمد واين وبلاگ را باز كردم. كامنت ها وايميل ها كه از همان روز اول از طرف هموطنان خوبم از نقاط مختلف ميرسد بهترين احساس رابمن ميدهند. بروي من كه بدون خواسته خودم مسير زندگي را تغيير داده واز بيشتر دوستانم كه بهترين دوران زندگي را با هم گذرانده بوديم جدا شده ام دوستاني كه با زبان مادريم با همديگر سخن ميگفتيم, شوخي ميكرديم, شعر ميگفتيم, آواز ميخوانديم, بحث ها ميكرديم وخاطره هاي مشترك داشتيم دريچه تازه اي باز شد. نه تنها چند دوست قديمي را از اين راه پيدا كردم, بلكه دوستان جديدي پيدا كردم كه گوئي سالهاي سال است كه آنها را ميشناسم. به آنها مرتب سر ميزنم واز اينكه بمن سر ميزنند خوشحالم به همين خاطر وقتي كه مثل اين چند روز گذشته گرفتاري ها وقت نوشتن وخواندن را بمن نميدهند دچار پريشاني ميشوم وهمانطور كه در گذشته هم نوشتم من اعتراف ميكنم كه بشما معتادم. . . وبه وبلاگ مث رودخونه به آب...
*****
يك موضوع كه در اينترنت رواج دارد موضوع تغيير هويت در تالارهاي گفتگو ودر كامنت هاست. مردها با هويت زن وارد تالارها ميشوند يا برعكس زناني كه پا در كفش مردها ميكنند ويا بزرگسالاني كه خودرا باسن كم معرفي ميكنند وخلاصه هزار كلك ديگر كه مطمئن هستم داستان هاي زيادي در باره اين موضوع شنيده ايد. با خواندن برخي از كامنت ها ويافتن ضد و نقيض بين جمله ها ميشود فهميد كه نويسنده آن با يك هويت كاذب آنرا نوشته كه فقط مربوط به جنسيت نيست. اما از آنها هم ابايي نيست وحتي گاهي جالب هم هستند.
با بي صبري منتظرم تا سرم خلوت شود وبتوانم از اين دريچه با شما گپ بزنم. شاد باشيد.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵

اسرائيلي ها در باز سازي مناطق زلزله زده به ايران كمك ميكنند

همزمان با اظهارات احمدي نژاد در مورد نابود كردن اسرائيل و تكذيب هالوكوست, مهندسان اسرائيلي هم اكنون در ايران به بازسازي مناطق زلزله زده كمك ميكنند. لطفا اين خبر را بخوانيد ونظرات خود را براي من بفرستيد.

خودم فكر ميكنم كه يك اشتباه روزنامه نگاريست وحتما در طي چند رور آينده از طرف همان روزنامه تكذيب خواهد شد.


بنا به تقاضاي چند تن از دوستان خلاصه اي از ترجمه اين مقاله را اضافه ميكنم:
خلاصه اين گزارش چنين است كه با وجود اظهارات ضد اسرائيلي مقامات ايراني, ايران از كمك مشاوران زير بنا سازي اسرائيلي براي باز سازي مناطق زلزله زده استفاده ميكند. مشاوران اسرائيلي از طريق يك شركت هلندي متعلق به اسرائيلي ها وبا اجازه از اسرائيل تا بحال چندين بار به ايران مسافزت كرده اند. از موقع ورودشان به ايران تا خروج آنها با يك گارد مخصوص از طرف دولت ايران همراهي ميشوند. نكته ديگر ايران بطور غير مستقيم از اسرائيل ماشين آلات كشاورزي, دانه هاي گياهي , وسيستم هاي تصفيه آب خريداري ميكند
.

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

چراغي كه به خانه رواست


چندتا از دوستان در پست قبلي كه با عنوان خرابكار انتحاري است برايم كامنت گذاشتند كه بهتر ديدم جواب ها را از نظر خودم دراينجا بنويسم.
به اين امر كاملا معتقد هستم كه همانطور كه انتقاد از خود وانتقاد پذيري يكي از اساس پيشرفت در زندگي هر فرد هست , انتقاد آشكار وآزادي بيان در هر جامعه هم يكي از اساسي ترين اصولي است كه ميتواند در پيشرفت آن جامعه كمك كند. متاسفانه اين اصل در ايران وجود ندارد وهمانطور كه در پستي با عنوان آزادي نوشته بودم سران ودست اندركاران در ايران براي فريب مردم عامه وبراي اينكه حواسشان را از مسائل داخلي پرت كنند, مرتبا داداز اسرائيل وفلسطين ميزنند. نميدانم كه مريم عزيز كه برايم كامنت گذاشته در ايران زندگي ميكند يا نه اما منهم ميخواهم از او بپرسم آيا تا بحال انتقاد آشكاري از اعدام هايي كه در ايران شده وميشود كرده ايد? آيا براي بازيابي حقوق 50 درصد ار مردم ايران يعني خانم ها فعاليت داشته ايد? آيا ترس از انتقاد كردن آشكار بشما اجازه ميدهد كه فقط به اين موضوع ها فكر كنيد? آيا فكر كرده ايد كه در دوراني كه ارتش روسيه صدها مسلمان را با فجيه ترين وضعي در چچنيا به قتل ميرساند چرا دولت اسلامي ايران جيكش هم بالا نيامد ودر مقابل كشته شدن يك فلسطيني بيگناه را با آب وتاب گزارش ميداد? آيا جوابي براي اين سوال داريد كه چرا در سالهاي اخير هزاران دختر ايراني بصورت برده در كشورهاي عربي خريد و فروش ميشوند? و هزاران سوال ديگر كه مربوط به جان ومال مردم ايران ميشود شما را بخود مشغول كرده است?
مريم عزيز با اينكه من وفرزندانم در اين محيط زندگي ميكنيم وبارها اتفاق افتاده كه روز يا ساعاتي قبل از انفجار در مكانهائي كه خرابكار انتحاري منفجر شده عبور كرده ايم وطبعا اين موضوع ما رابفكر مياندازد كه ما هم باتفاوت هاي كم زماني ميتواتستيم جزو قرباني هاي ترور باشيم وبا اينكه وقتي به اطراف نگاه ميكنيم وميبينيم كه اين قرباني ها در همسايگي خانه ما در بين همكاران , آشناها فراوان هستند,هيچگاه خواهان تلافي وخون ريزي مردم بيگناه فلسطيني نبوده ايم واين احساس در تمامي مردم حتي خانواده هائي كه بر اثر ترور قرباني داده اند وجود دارد. خواهش ميكنم يكبار ديگر پست مربوط را بخوانيد. مردم فلسطين مانند مردم در چند كشور ديگر بازيچه اي در دست رهبران يا گروه هاي افراطي ديگر هستند. براي مثال در چند سال اخير گروه هاي مختلف فلسطيني روزانه ده ها موشك بابرد كم كه ساخت خودشان است بطرف شهرهاي اسرائيل پرتاب ميكنند كه باعث صدمات جاني ومالي فراواني ميشوند . اين گروه هاقلب مركز زندگي ومركز تجمع خانواده هاي فلسطيني را براي پايگاه پرتاب موشكها برگزيده اند همچنين كارگاه هاي ساخت اين موشك ها در طبقه اي در ساختمانهاي مسكوني ميباشد. با اينكه سياست اسرائيل در مقابل صدمه به شهروندانش تا كنون سياستي خشن بوده است, بخاطر جلوگيري از تلفات در بين مردم فلسطين در اين مورد سياست خودداري وتسلط به نفس را پيش گرفته با اينكه اينكار به قيمت زيانهاي جاني ورواني و زيان هاي مالي در پيش مردم خودش ميشود . حدود يكسال پيش در اثر انحدام كردن يك كارگاه بمب سازي در عزه توسط هليكوپترهاي اسرائيلي چندين فلسطيني بيگناه كشته شدند. به اين خاطر ده ها خلبان اسرائيلي وصدها سرباز ودرجه داران ارتش به عنوان اعتراض تقاضاي پايان خدمت خود را به ارتش ارائه دادند همينطور صدها جوان آماده بخدمت تقاضاي خود را براي معافي از سربازي زير عنوان نارضائي وجدان به ارتش ارائه دادند. بايد تذكر داد كه در اسرائيل اين علت براي سرپيچي از خدمت سربازي قانونيست. همچنين دولت از طرف احزاب مختلف وگروه هاي مختلف مورد تقبيه قرار گرفت.
وقتي كه اهود بارك در زمان نخست وزيريش تصميم گرفت كه آن قسمت از خاك لبنان را كه بخاطر جلوگيري از پرتاب موشكها بجانب شهركهاي مرزي اسرائيل در جنگ شالوم هگاليل بصرف اسرائيل در آمده بود بطور يك جانبه تخليه كند, تعدادي با اينكه اين كار رالازم ميدانستند, با آن مخالف بودند دليل مخالفت را هم اينطور توضيح ميدادند كه اين امر براي عربها غير قابل درك است , آنها مايلند كه هر تغيير توسط جنگ بوجود بيايد كه در پايان يا داد وفرياد بزنند كه حق ما پايمال شد وبه ايصورت مردمان تحط تسلط خود را به كوچه وخيابان وبدادن شعار وادار كنند تا اين دست اندر كاران بتوانند برحكومت خود ادامه دهند ويا از راه جنگ پيروزي خود را نشان دهند تا ملت شيفته وفريفته آنها شوند و با اين امر به حكومت خود بر مردم ادامه دهند. همين امر هم در تخليه نوار عزه توسط اريئل شارون روي داد و امروزه بر طبق گفتار سران خماس حتي اگر اسرائيل برنامه كامل خود را در تخليه تمام زمينهاي اشغالي به انجام برساند اين امر كافي نيست وخماس به جنگ عليه اسائيل ادامه خواهد داد.
سران اسرائيل هركدام مايلند كه نام آنها در تاريخ به عنوان امضا كننده صلحنامه بين اسرائيل واعراب ثبت شود وبهمين خاطر هم حاضرند دست بكارهاي شاقي بزنند . وقتي كه اهود باراك در كمپ ديويد با عرفات وكلينتون به مذاكره نشست, بعد از اينكه در نكات مختلفي به توافق رسيدند براي اينكه كار صلح را يكسره كند به اين خواسته بزرگ عرفات يعني سپردن اورشليم شرقي به فلسطيني ها پاسخ مثبت داد كاري كه بقول مفسران سياسي مورد تعجب تمام دنيا از جمله كلينتون , عرفات ودست چپيان اسرائيلي قرار گرفت. برخلاف سران اسرائيل, سران عرب مايلند كه نام آنها در تاريخ به عنوان كسي كه از راه جنگ وكشتار به هدف رسيده اند واگر هم به هدف نرسيده اند هر چه بيشتر كشته اند وبه كشتن داده اند ثبت شود. به همين خاطر هم عرفات با دست پاچگي مذاكرات را بهم زد ودوباره راه ترور راپيش گرفت و آرامشي كه بين دوجانب برقرار شده بود دوباره برهم خورد.
صلاح ديگري كه دست اندر كاران حكومت در كشورهاي عربي ودر فلسطين بكار ميبرند, شستو شوي مغزي مردم عامه با موضوع هاي پوچ ودروغين ووارونه است مثل مسائلي كه احمدي نژاد عنوان ميكند تا مردم عامه سرگرم باشند.
دست اند كاران حكومت در كشورهاي همسايه بخوبي آگاهند كه باوجود رسانه هاي گروهي جوانان تحصيل كرده وباسواد ممكن است كه به وسوسه آنها پي ببرند وسر به شورش بگذارند بنابراين براي شستو شوي مغزي دادن آنها دركتب درسي حتي تاريخ را وارونه جلوه ميدهنديا بتحريك آنها ميپردازند وحتي در كتوب علوم وريزي از نمونه هائي استفاده ميكنند تا كينه ونفاغ هميشه در قلب آنها باقي بماند. براي مثال در كتابهاي درسي فلسطيني ها عنوانهاي ضد يهود وتحريك ضد يهود با آب وتاب فراوان گنجيده شده حتي در كتابهاي حساب ابتدائي براي تعليم عمل جمع وتفريق از نمونه هائي چون " از چندين وچند يهودي چندين وچند را ميكشيم چند تا باقي ميماند?" استفاده ميكنند. اين امر علاوه بر آن باعث ميشود كه از كودكي حل مشكلات را بين مردم فقط توسط كشتن يا كشته شدن بدانند درنتيجه حتي در حل مسائل بين افراد خانواده ان هم دست بردن بصلاح گرم يا سرد وكار طرف را يكسره كردن بسيار متداول است.
بايد سنجيد كه آن آرزوها كه يكي از دوستان ناشناس اشاره كرده بود توسط چه كسي از آنها گرفته ميشود يا آن كمبودها كه مريم عزيز اشاره كرده بود توسط چه كسي ايجاد ميشود يا چه كساني مانع حل آنهاست.? وديگر اينكه همان مساله گوسفند قرباني كردن را كه براي كاپتان حميد نوشتيد اين گفته مرا در مورد شستشوي مغزي تاييد ميكند.
مريم عزيز پيشنهاد دارم يكبار ديگر پست مرا با عنوان خوابم خير بخوانيد وببينيد كه سلاح هاي هسته اي را فقط در مقابل فقر نياورده ام بلكه اين هم همان موضوع شستشو مغزي است كه بجاي اينكه دولت در وحله اول خودش را اصلاح كند( اعدام ها, سانسورها, شكنجه ها, پايمال كردن حقوق اكثر ملت و. . .) وبعد به فقر وفساد ومسائل ديگر بپردازد دوباره موضوعي را برپا كرده تا حواس مردم را پرت كند. فكر كنم باز اينبار هم موفق شده باشد.
در ضمن موضوع سلاح هاي هسته اي در اسرائيل موضوعي است كه تا بحال ثابت نشده اما اگر برطبق علائمي كه هست اين موضوع صحت داشنه باشد, آيا با خواست ايران براي اين سلاح قابل مقايسه است?
دولتهاي مختلف بخصوص دولتهاي اروپائي آگاهند كه اسرائيل از طرف كشورهاي دور نزديك همواره وبطور آشكار مورد تهديد به نابودي قرارداشته است ولي هيچگاه نابودي كشور ديگري را هم خواستار نبوده. واز جائي كه حتي در چند روز اول جنگ كيپور كه اسرائيل غافلگير شد وخطر نابودي را در يكقدمي خود ديد اگر واقعا هم سلاح هسته اي داشت آنرا بكار نبرد اين اطمينان را دارند كه از اين سلاح بسادگي استفاده نخواهد كرد.
در مقابل احمدي نژاد در همان زمان كه پيشرفت هسته اي رادرايران نويد ميدهد , نابودي اسرائيل را هم خواهان ميشود نظرات دولت ايران در ده هاي اخير نسبت به چندين كشور ديگر بر همه كس عيان است همچنين كمكهاي ايران به سازمانهاي خرابكاري بر هيچ كس نهان نيست.
نميدانم صدها دانشجوياني كه داوطلب شدند براي عمليات انتحاري به منافع اسرائيل يا امريكا آيا براستي اين هدف را دارند ويا تا چه حد تحت تاثير شستشوهاي مغزي قرار گرفته اند ولي بهترست بدانند كه صدها نيروي جوان ميتواند چرخهاي زيادي را در ايران بحركت در آورد كمترين كمكي كه ميتوانند انجام دهند اينست كه شايد بتوانند كمكي به پيشرفت فكري نسل جديد بكنند كه:
چراغي كه به خانه رواست به مسجد حرامست.

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

قديمي ترين خط شعر فارسي


داشتم نوشته هاي ملا حسني را ميخوندم كه رسيدم به اين پستش راجع به انشاي علم بهتر است يا ثروت يا وبلاگ؟
ويكدفعه به چندين سال قبل برگشتم يادم مياد هر سال وقتي سال تحصيلي شروع ميشد سر زنگ انشا دبير ها اين عنوان را براي انشا نويسي ميدادند. يكسال دبير انشا عوض شد وآقاي ض كه آدم جوان وعاشق پيشه اي بود دبير ما شد. زنگ اول كمي از خودش بيان كرد واز خانمش كه چطور در دانشگاه با او آشنا شده بود وآخر سر هم يكي از همون عنوان ها را داد تا براي جلسه بعد ما شاگردان انشا بنويسيم. من با چندتا دوستان نگاهي بهمديگر كرديم كه معني اش اين بود كه دوباره روز از نو وروزي از نو. هفته بعد وقتي در منزل نشسته بودم وخواستم انشا بنويسم ديدم دستم پيش نميره. دست آخر چندين جمله انتقادي نوشتم كه خلاصه اش شكفه از اين بود كه هرسال درس انشا همان آش است وهمان كاسه وديگر اينكه هيچ معلمي راه نوشتن صحيح را بما نياموخته وبه اين خاطر هيچكس انگيزه اي براي نوشتن انشا ندارد.
وقتي كه آن به اصطلاح انشا را در مقابل كلاس خواندم بر خلاف انتظار آقاي ض نمره خوبي بمن داد وگفت كه سعي خواهد كه روش را تغيير دهد. از آن بعد گهگاه اشعاري در زنگ انشا خوانده ميشد. آقاي ض چند داستان از كليله ودمنه را بصورت شعر درآورده بود وكتابچه اي تهيه كرده بود كه آنرا بهمه كلاس هديه داد. اين كتاب را بهمسرش هديه داده بود ودر ابتداي آن شعري بود كه اينطور شروع ميشد
نگار من كه لطف زندگاني است گرانمايه تر از نقد جوانيست
واما اين دبير محترم در يكي از زنگهاي انشا كه همه اش در باره شعر وشعرا بود بما گفت كه قديمي ترين خط شعري كه در نوشته ها برجا مانده شعر زير است
آهوي كوهي در دشت چگونه روزا چون ندارد يار بي يار چگونه دوزا
كه روزا ودوزا بمعني خواهد رفت وخواهد دويد است.
البته نميدانم آيا بعد از آن شعر قديمي تري كشف شده يا نه اما اين شعر بعد از چندين وچند سال همچنان در ذهن من باقيست.
در ضمن دوران دبيرستان من در دبيرستان صمصمامي در اراك بود كه يكي از دوستان خوب وبا معرفت من از آن عكسي برايم فرستاه كه از اين قرا ر در حال تعمير است.
*******
يكنفر براي
راوي كامنت گذاشته بود راجع به غمگين بودن موسيقي اصيل ايراني و راوي هم جوابش را در پست آخريش براش نوشته بود. اما با اجازه راوي من هم ميخوام اين تفسير معلم موسيقيم را در باره موسيقي ايراني برايتان بازگو كنم. بگفته او موسيقي ايراني به سه قسمت تقسيم ميشود . موسيقي كه شنيدن آن انسان را به فكر فرو ميبرد, موسيقي كه شنيدن آن انسان را دچار نشاط دروني ميكند وموسيقي كه شنيدن آن بحدي انسان را بطرب مي آورد كه او را برقص ميآود. حال نميدانم تا چه حد اين تقسيمبندي درست است

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

خرابكار انتحاري

از چند روز پيش مفسران پيش بيني كردند كه گروه هاي مختلف در بين فلسطيني ها براي اينكه نشان دهند كه هنوز فعال هستند, دست به خرابكاري در داخل اسرائيل خواهند زد . متاسفانه حدود چند ساعت پيش اين پيش بيني به واقعيت پيوست ويك خرابكار انتحاري خود را در ايستگاه مركزي تل آويو منفجر كرد وباعث قتل 8 نفر وزخمي شدن ده ها نفر ديگر شد.

در مورد پروفيل جواناني كه براي خرابكاري انتحاري برگزيده ميشوند تحقيقات فراواني انجام شده اما جالب ترين موضوعي كه به آن پي برده اند اينست كه اكثر دست اندر كاراني كه اين جوانان را بكار انتحار ميگمارند وبه آنها قول 70 باكره در بهشت را ميدهند, نه تنها خودشان وفاميل نزديكشان داوطلب يا برگزيده براي اينكار نميشوند بلكه فرزندان وجوانان فاميل خود را به خارج فرستاده كه هم دوراز اين جنگ وتلاطم باشند وهم بتحصيلات خود ادامه بدهند..

كمك هاي هنگفتي كه در زمان عرفات به فلسطيني ها ميشد بجاي اينكه صرف آباداني وپيشرفت مردم بيچاره فلسطين گردد توسط عرفات مستقيما به حساب هاي بانكي او در بانكهاي مختلف دنيا انتقال ميافت. از اين بودجه ماهانه بيش از 100 هزار دلار براي صوحا عرفات همسر او فرستاده ميشد كه زندگي مجللي را درپاريس همراه دخترشان بتواند داشته باشد. پس از مرگ عرفات جدال زيادي بين صوحا و سرداران فلسطين برسر حسابهاي بانكي بود تا بلاخره مبلغ بيش از 2 ميليارد آن از چنگ صوحا بيرون آورده ودر حسابي بنام صندوق عرفات واريز كنند. اين پول هم اكنون در اختيار سران فلسطين است اما آنها هم مانند عرفات مثل اينكه خيال ديگري در باره آن دارند.

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵

خوابم خير . . . .

ديروز صبح وقتي وارد اداره شدم يكي از همكاران بشوخي ازم پرسيد اخبار راگوش دادي? شنيدي كه احمدي نژادتان چي گفته? گفتم نه مگر دوباره چه دسته گلي به آب داده? واو درپاسخم گفت كه احمدي نژاد بمردم گفته كه امشب يك خبر مهم را بمردم ميدهد.

نشستم پشت ميزم كارها زياد بود ووقت نداشتم سري به اينترنت بزنم وببينم راستي چه خبر شده. پيش خودم فكر كردم كه چه خبر مهمي براي ملت دارد كه آنها را براي شنيدنش مشتاق وكنجكاو كرده . مسائل ومشكلات و بدبختي هاي ملت ايران را يكي يكي پيش خودم مرور كردم وفكر كردم كه حتما جناب احمدي نژاد بخود آمده و راه حلي براي چندي از آن مشكلات را ميخواهد بمردم مژده دهد. پيش خودم صداي احمدي نژاد را ميشنيدم كه ميگويد:

ملت ايران امروز نقطه عطفي است در روش ما نسبت بشما ما به اين نتيجه رسيديم كه رفاه وآزادي ملت از همه چيز بالاتر است وازامروز تمام نيرو ومنابع را صرف پيشرفت اين مسائل خواهيم كرد.

آزادي بيان, تساوي حقوق,

آزادي زنان وتساوي حقوق آنها نسبت بمردان و مناسب با جامعه امروزي.

آزادي زندانيان سياسي.

آزادي مطبوعات.

طرح برنامه هاي كوتاه مدت ودراز مدت براي بكار بردن درآمد دولت براي مبارزه با فقر وبيكاري

كمك به طبقات مردم بي بضاعت براي جلوگيري از فساد تحميل شده وبازگرداندن آبروي وحيثيت ايراني كه چنديست كه برخلاف مقامش در طول تاريخ گذشته, هم اكنون مانند دستمال كثيفي در دست مردم كشورهاي مجاور قرار گرفته شده.

طرح برنامه هائي براي جلوگيري از فساد ورشوه خواري دربين اشخاص مصدر كار.

تعيين حقوق مينيمم براي كارگران و كارمندان و رسيدگي به حقوق بازنشتگي آنها .

و . . . .

و . . . .

و . . . .

تا شب كه بمنزل برگشتم رسيدگي به صدها موضوع ديگر راپيش خودم بررسي ميكردم و به خودم نويد ميدادم كه تغييراتي كه لايق ملت است وبايد انجام شود بزودي رخ خواهد داد اما اما وقتي با بي صبري روبروي تلوزيون نشستم وبه اخبار گوش دادم بقيه را خودتان بهتر ميدانيد . . . .

خوابم خير . . . .

شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۵

تار


از كودكي علاقه زيادي به موسيقي اصيل ايراني داشتم مخصوصا به موسيقي كه همراه با تار بود. در اون زمون مدرسه ها يكسره نبود ظهرها ساعت 12 برميگشتيم خونه ودوباره ساعت دو ميرفتيم مدرسه. راديو هرروز ساعت يكربع به يك موسيقي تنها داشت كه از آثار نوازندگان بزرگ ايراني پخش ميكرد ومن هرروزبه اون گوش ميدادم. علاقه زيادي داشتم كه نوختن تار را فرا بگيرم اما در اراك معلم تار نبود فقط يكنفر بود كه ويولن ياد ميداد كه چندتا از دوستان پيشش تعليم ميديدند. در دوران تحصيلات دانشگاهي در تهران هم موقعيت ايجاب نكرد تا نواختن تار را ياد بگيرم
روزگار همينطور گذشت ومن هم به شنيدن موسيقي ايراني اكتفا ميكردم گهگاهي هم در جمع دوستان زمزمه اي ميكردم يه مدت هم با يكي از دوستان كه سنتور مينواخت چندتا ترانه ضبط كرديم ولي اون نوارها را در ايران جاگذاشتم ونميدونم چي بسرشون اومد. در اسرائيل چندين گروه هاي كوچك نوزنده هستند كه معمولا ويولن , تار وتنبك ميزنند ودر مجالس ايروني اونها را دعوت ميكنند. هميشه تو اينجور مجالس سرصحبت را با تار زن اين گروهها باز ميكردم وازشون ميپرسيدم اگه ميتونند نواختن تار را ياد بدند اما هميشه جواب منفي بود. داشتم خيال نواختن را از سر بيرون ميكردم تا اينكه از برگزاري يك سمينار دو روزه در يكي از دانشگاه هاي اسرائيل در باره ادبيات فارسي باخبر شدم. فورا براي شركت در اين سمينار ثبت نام كردم. اين سمينار دو روزه بود كه دراون چندين سخنران اسرائيلي كه به پژوهش در زمينه فرهنگ وادبيات فارسي ميپردازند وچند تن هم از كشورهاي ديگر شرگت داشتند. علاوه برتمام موضوعات جالبي كه جزو برنامه هاي سمينار بود, موضوعي هم با عنوان بررسي موسيقي ايراني نظرم را جلب كرد.
اين سمينار با استقبال فراواني هم از طرف ايراني ها وهم ازطرف غير ايراني ها روبرو شد تا جائي كه گردانندگان آن مجبور شده بودند كه سمينار را در تالار مركزي دانشگاه كه گنجايش صدها نفررا دارد برگذار كنند وهمچنين در چتد تالار مجاور بر روي صحنه پخش كنند. سخنرانان به زبان عبري و انگليسي سخن ميگفتند و قطعاتي كه از اشعار وادبيات بود به فارسي وباترجمه آنها بيان ميشد. وقتي كه نوبت آن قسمت از برنامه كه راجع به تاريخچه موسيقي ايراني بود رسيد ووارد سالن شديم, روي سن يك تار ,يك كمانچه ويك ضرب گذاشته بودند كه من فكر كردم براي دكور است. سخنران يك فرد چهل ساله بود كه معلوم شد فارغ التحصيل از آكادمي موسيقي دانشگاهي از تاجيكستان است. ايشان از تمام تاريخچه قديم وجديد موسيقي ايراني بحد شگفت انگيزي آگاهي داشت . از تاريچه سازهاي ايراني, ترانه سرايان خواننده گان و از دستگاه ها وچگونگي پدايش آنها سخن فراوان گفت وحتي از خوانندهگان وموسيقي دانان ايراني كه در نقاط مختلف دنيا بسر ميبرند داد سخن داد و بعنوان حسن ختام تار را در دست گرفت و دونفر ديگر را كه آنها هم ايراني نبودند براي نواختن كمانچه وتنبك بروي سن فرا خواند و اين گروه با مهارت خاصي آهنگ مرغ سحر را اجرا كردند. با اين كار عطش ديرينه من به نواختن تار بيدار شد. بعد از چند روز موفق شدم با او تماس بگيرم و ومعلوم شد كه ايشان به تعليم يك گروه بزرگ نوازنده سازهاي ايراني اشتغال دارند ومرا به اين كلاس دعوت كرد ......
ادامه دارد . . . . .

جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

پيامي به زلزله زده گان

با زلزله زدگان استان لرستان از صميم قلب ابراز همدردي ميكنم. كشته شدن مردم بيگناه را به بازمانده گان آنان تسليت ميگويم وبراي زخمي شدگان آرزوي بهبودي وسلامت دارم واميدوارم باكمك ديگران زلزله زده گان كه سرماي سخت زمستان به مصيبتشان افزوده است , هرچه زودتر سروسامان گيرند.
هر وقت كه زلزله اي در ايران رخ ميدهد مرا بياد اين ترانه غم انگيز با صداي حميرا كه حدود 35 سال پيش بمناسبت وقوع زلزله هاي شديد در چندين نقطه ايران خوانده بود مياندازد متاسفانه اين آهنگ راپيدا نكردم اما شعر آن اينگونه شروع ميشود

دارم سوالی ای خدا
ای قادر قدرت نما
وای آشنا بافکر ما
چون مینوشتی این سرنوشت ما خاکیان را
قسمت چه كردي از ملك هستي افلاكيان را
گر بود بر دوش ما بار گناهي
اشك چشم كودكان را كن نگاهي

************
پيامي بدوستان خوبم

از تشويق هاي شما دوستان بسيار سپاسگزارم واز حضور يكايك شما پوزش ميطلبم به خاطر اينكه بعلت كمي وقت مدت ايست كه كمتر مينويسم. بارها چند جمله اي تايپ ميكنم ولي ادامه آن به تعويق ميافتد وبعد از آن فكر ميكنم كه شايد موضوع كهنه شده باشد. ولي اعتراف ميكنم كه ازوقتي كه با هم وطنان خوبم از راه وبلاگ وايميل تماس دارم , دنياي ديگري دارم و وقتي مينويسم و نظرات شما را ميخوانم حس نزديكي بيشنر با شما را دارم و وقتي مدتي نمينويسم و روزهائي كه از شما ها نظر يا نامه اي دريافت نميكنم, در يك حالت نا آرامي بسر ميبرم.
مطلبي در زمينه انتخابات آماده كرده ام كه بعد از تكميل آن, آنرا خواهمم گذاشت.
همچنين بزودي پستي در باره فراگيري موسيقي اصيل ايراني وكلاس هاي موسيقي در اسرائيل براي شما مينويسم
.
از دوست عزيزي كه ديروز بطور ناشناس كامنت گذاشته بود وخواهش كرده كه آنرا پابليش نكنم خواهش ميكنم كه از طريق ايميل با من تماس بگيرد سپاسگزار خواهم شد.

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

كورش كبير

امروز دوست عزيز بابك اسحاقي اين شعر را كه در وصف كورش كبير سروده برايم فرستاد كه با اجازه خودش آنرا برايتان ميگذارم

کورش
از دل ویرانهای تخت جمشید
از میان یادهای فرٌ جمشید
از دل خاک گوهربار نیاکان
امپراطوری بی‌همتای ایران
یک صدایی خسته اما پر وقاربانگ می‌آرد......
منم کورش .. شه و شاهنشه ایران....................................
درودم بر تو ای کورش
تو ای دادار هر چه داد
تو ای کوبندۀ بیداد
تو ای فریاد آبادی
تو ای آغاز آزادی
تو ای خورشید بی‌پایان
الا شاهنشه ایران................................
درود قوم موسی راز قلب کشور داوود پذیرا باش
شهنشاها........:
گر چه فرزندان ایران حرمت و یاد تو را گم کرده‌اند اینک
گرچه در جای عزیز مهر یزدان
کیش بیگانه به منزل کرده‌اند اینک
گر چه نیک گفتار و نیک پندار و نیک کردار یزدان را
فراموش کرده‌اند اینک
بدان کورش شه ایران که قوم و ملت موسی
سر تعظیم به در گاهت فرومی‌آورد امروز
به پاس نام آزادی که بر نامت نگین گشته
به یاد مهر انسانی که در جانت اجین گشته
به پاس دولت بخشنده وجدان
به پاس مهر شاهنشاهی ایران
شهنشاها..
جلال و حرمت روح و روانت رابه قلب و دیدۀ قوم یهود
آکنده خواهیم کرد

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

عيد همگي مبارك

نوروز باستاني را به همه هموطنان وايران دوستان تبريك ميگويم. سال خوب وخوشي را براي عزيزان آرزومندم. يكي از ترانه هائي كه با آغاز نوروز هرسال به سمع ميرسيد ترانه جشن گلها با صداي گرم خانم مرضيه بود
جهان زيبا شد بلبل چمن آراشد
درايران جشن گلها زنو بر پاشد
نوروز آمد نوروز آمد هم خنده وي هم نغمه ني گويدكه چه پيروز آمد.....
جامعه ايرانيان مقيم اسرائيل عيد نوروز را با مراسم خاصي جشن ميگيرد. در اين مراسم شركت خواهم داشت ودر باره آن برايتان خواهم نوشت
.

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

چهارشنبه سوري

خواستم عيد نوروز را به شما تبريك بگم اما گفتم مگه ميشه از روي چهارشنبه سوري "پريد". پس اميدوارم كه چهارشنبه سوري خوشي داشته باشيد وهرجا كه هستيد اين مراسم كهن ملي را كه مثل جرقه ايست براي آغاز شادي ونشاط بهار , فراموش نكنيد. اما بگذاريد شما را در گفتگوئي كه ديروز در اينباره با يكي از دوستان داشتم شريك كنم.
در اداره اي كه من كار ميكنم چند تن از همكاران از عربهاي ساكن اسرائيل هستند كه 6 نفر از آنها د قسمتي كه من هستم كار ميكنند. روابط بسيار خوبي بين آنها با بقيه وجود دارد داراي عقايد بسيار جالبي هستند در ضمن براي يك پروژه كوتاه مدت, چند تن بطور موقت استخدام شدند كه در بين آنها شخصيست از عربهاي ساكن اسرائيل كه من در اينجا اورا به اسم مستعار احمد ميخوانم. روابط ما خيلي نزديك شده ما از زندگي همديگر صحبت ميكنيم , احمد در يك منطقه بسيار زيبا در شمال اسرائيل زندگي ميكند وقرارست من همراه با خانواده ام در يك تعطيلي به منزل او برويم. از زندگي اش راضيست فرزندان او در يك مدرسه معتبر كه فاصله زيادي با خانه اش دارد تحصيل ميكند وهمسرش هم آموزگار است. من از زندگي خودم در ايران واز دوستاني كه با عده اي از آنها تا به امروز در تماس هستم هم براي او تعريف ميكنم. خيلي در باره ايران نميداند وگهگاه كه با هم هستيم خبرها يا مقالاتي كه در اينترنت بزبان فارسي نوشته شده برايش ترجمه ميكنم وعكسهائي را كه در باره ايران است نشانش ميدهم. عكسهائي كه از مراسم زنجير زني وقمه زني است براي او غير قابل تصور بود. در اين اواخر هم راجع به عيد نوروز ومراسم چهارشنبه سوري برايش تعريف ميكردم در ضمن اين قطعه ويدئو را هم برايش ترجمه كردم. احمد بلافاصله گفت كه مراسم چهارشنبه سوري شما يك رسم خيلي جالبيست, آتش روشن كردن ورقص و پايكوبي وقاشق زني باعث نشاط روح انسانست واگر بقول اين آقا كه در اين ويدئو اظهار ميكند كه بايد كارهاي پدرانمان را سنجيد وآنچه عاقلانه نيست را پيروي نكرد, بايد به مراسم سينه زني ,زنجير زني وقمه زني نگاه كرد وتصميم گرفت
.

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

يك مقاله جالب

آهو را خواندم و لينكي را كه از مقاله نيما راشدان در خبرنامه گويا گذاشته بنظرم جالب آمد.
در دنباله اين مقاله كه از دريچه جالبي بيان شده, دونكته اضافه ميكنم
يكي اينكه صلحي كه بين اسرائيل با برخي از كشورهاي خاورميانه برپاشده است صلحي سرد است, اما همين صلح ثمرات كمي اما مفيدي ذر زمينه هاي مختلف براي آن كشورها داشته است مثلا در زمينه كشاورزي, كه اين كشورها توانسته اند از تحقيقات چندين ساله اسرائيل استفادده كرده وتا حدي پيشرفت حاصل كنند.
دوم اينكه اگر روزي رسد كه تمامي كشورهاي خاورميانه بتوانند پيماني مانند كشورهاي اروپائي بين خود ببندند, خاورميانه بهشت خواهد شد.

شعر وادبيات وايرانيان اسرائيل

در دانشكده خاورميانه شناسي دانشگاه تل آويو مركزي هست براي پژوهش تاريخ وادبيات ايران. ديشب درجشني كه در تالار اين مركز براي معرفي يك كتاب كه تازه بچاپ رسيده برگزار شد حضور داشتم . اين كتاب برگزيده اي است از اشعار فارسي كه توسط آقاي رحمت اله )ایشان دراسرائیل اریه نامیده میشوند) موسائي جمع آوري شده است و صدف نام دارد. ايشان درطي چهل سال اشعار متنوعي زيبائي را از شاعران مختلف ايراني هم از شاعران سرشناس وهم از شاعران ديگري كه آثار بسيار زيبا دارند كه شنيده يا خوانده اند, در اوراق جداگانه ياداشت كرده وجمع آوري كرده اند. در زمان مهاجرتشان از ايران كه بعد از انقلاب صورتگرفته است, باوجود اينكه در فرودگاه ايران از خروج كتابها ونوشته ها جلوگيري ميشده, ايشان بازحمت فراوان موفق شده اند كه اين نوشته ها را همراه با كتوب ادبي ديگر از ايران خارج كنند. در طي دوسال اخير با همكاري يكي از دوستانشان اين اشعار را دسته بندي كرده وبچاپ رسانده اند, كتابي در حدود 600 صفحه . آقاي موشه كتساو رئيس جمهور ايراني الاصل اسرائيل از چاپ اين كتاب حمايت كرده وچاپ اول با 1000 جلد ببازار عرضه شده است. در اين جشن چند تن از پژوهشگران تاريخ وادبيات ايران واستادان ايراني دانشگاه هاي اسرائيل وايرانيان اهل ادب حضور داشتند وچند تن از آنان سخناني در باب شعر وادبيات فارسي بيان داشتند. يكي از سخنرانان كه عده زيادي از حضار را از نزديك ميشناخت, نكته جالبي را بيان كرد وآن اينكه در اين جمع افرادي حضور داشتند كه در دوران مختلف از 50 سال قبل تا اين اواخر ودر سنين مختلف از 2 سالگي ببالا به اسرائيل مهاجرت كرده اند وبا اينحال موضوع مشتركي كه همگي به آن علاقه مند هستند ادبيات وشعر فارسيت. چند نكته جالب كه توسط سخنرانان بيان شدرا بري شما ميآورم. دربين مردم دنيا, فارسي زبانان از همه بيشتر علاقه به شعر دارند واين امر در دوران مختلف در تاريخ بچشم ميخورد. درگذشته هاي دور كه نوشت افزار كم بوده, مردم براي يادگيري, به حفظ سپردن وانتقال هر موضوع آنرا بصورت شعر درميآوردند. مجموعه هايي مانند كتاب صدف راميتوان بياض, جنگ, سفينه, كشكول يا برگزيده ناميد. در خاتمه برنامه مسرور شاعر ايراني كه در اسرائيل زندگي ميكند چند قطعه شعر خواند از جمله شعر زيبائي را كه در وصف كتاب صدف سروده بود كه بسيار جالب بود ومن بعدا آنرا خواهم گذاشت.

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

روابط مهاجرين با يكديگر

از طرفي بخاطر اين موضوع كه درابتداي تشكيل كشور اسرائيل روابط مردم با يكديگر مانند رابطه بين اعضاي يك خانواده بود واين اطمينان وجود داشت كه مردم حقوق ديگران را محترم ميشمارند ازطرف ديگر چون همواره اين كشور با جنگ وجنگهاي فرسايشي روبرو بوده و بيشتر منابع صرف دفاع مي شده وميشود, از اينرو همواره احتياج به طرح قوانين جديد يا تصحيح قوانين موجود است.علاوه بر آن بخاطر همين موضوع كه اكثريت بودجه كشور صرف ارتش براي دفاع از مرزها ميشود, بودجه بحد كافي براي جلوگيري از قانون شكنان داخل اختصاص داده نميشود . براي نمونه ميتوان طرز رانندگي را در مقايسه باكشورهاي اروپائي ذكر كرد كه با كمبود پليسهاي راهنمائي ورانندگي در جاده ها در اسرائيل راننده ها بخود اجازه مي دهند كه قوانين رانندگي را زير پا بگذارند.

يك نكته بارز كه در كشورهاي اروپائي وبخصوص امريكائي جلب توجه ميكند آنست كه مهاجرين از كشورهاي مختلف بيشتر با اشخاصي كه از همان كشور مهاجرت كرده اند روابط برقرار ميكنند.روابط بين خانواده ها, فرزندان و حتي همسايه ها هم بر همين اساس است وازدواج ها هم اكثرا در بين همان گروه انجام ميگيرد. در اسرائيل اين موضوع فرق ميكند روابط بين مردم فقط برپايه واساس اين نيست كه از يك كشور مهاجرت كرده اند بلكه براحتي ميتوان با اشخاصي كه موضوعات مشتركي داريد دوست شويد مثل همسايه ها همكاران اداري, والدين اطفالي كه با فرزندان شما همكلاس هستند ويا هركس ديگر بدون در نظر گرفتن اينكه از چه كشوري آمده اند.همانطور ازدواجها حتي نزد جوانهائي كه در سن بالا مهاجرت كرده اند تنها بين مهاجرين از همان كشور صورت نميگيرد بلكه ازدواجهاي مختلط فراوانست.

در عين حال مهاجرها آداب ورسومي را كه از كشور خود آورده اند حفظ ميكنند. حتي آداب ورسومي كه ممكن است در كشوري كه از آنجا مهاجرت كرده اند كمتر متداول باشد. مثلا در بين ايراني ها مراسم حنا بندان هنوز نزد برخي يكي از مراسم ازدواج است. اين رسم نزد مهاجراني كه از مراكش آمده اند بطور مفصل تري اجرا ميشود. چندي پيش دختر يكي از دوستان كه اصل ونصب اروپائي دارد با جواني كه دو نصل پيشش از مراكش هستند ازدواج كرد. چند روز قبل از شب عروسي كه خود يك جشن زيبا ومناسب امروز ه بود, چشن حنا بنداني گرفتند كه بسيار جالب وديدني بود. تمامي فاميل لباس هاي سنتي زيبا به تن كرده بودند و همراه با آهنگ ها ورقص هاي عربي مراسم انجام شد.

عيد نوروز عيديست كه هر ايراني در هر نقطه دنيا آنرا بياد دارد هماطور نزد ايرانيان مقيم اسرائيل. گرچه آن حال وهوائي كه در ايران از چند روز قبل از عيد وجود داشت در جاي ديگري نميتوان ديد, اما تا جائي كه امكانش هست مثلا تبريك گفتن به يكديگر وبه دوستان وفاميل هائي كه در كشورهاي ديگر اقامت دارند يك رسم رايج است.

نزد كساني كه در سنين بالا مهاجرت كرده اند طبيعطا قسمي از خلق وخوي خود را هم حفظ كرده اند . مثلا تعارف ايراني, مهماننوازي وچند خلق وخوي ديگر هنوز نزد گروهي از ايرانيان باقيست كه البته قسمي از آنها با خلق وخوي هاي اسرائيلي ها تضاد دارد. شخصا شديدا چندي از آنها مانند تعارفات وصحبت درلفافه برايم قابل انتقاد است ونوع دوستي وكمك بديگران كه از آداب ايرانيان است برايم قابل تقدير است. در اينباره در پست هاي بعدي هم صحبت خواهم كرد.

*************
امير عزيز
كنسرت مونيكا جليلي را برايم فرستاده بود. براي اولين بار كه او را شنيدم در جايم ميخكوب شدم, يك صداي زيبا با اجراي عالي وبا لهجه شيرين. اگر تا بهل نديديد ببينيد ولذت ببريد.

در باره اين خواننده ونوازندگاني كه اورا همراهي ميكنند ميتوانيد سايتهاي زير را ببينيد.
سايت نورساز
سايت مونيكا جليلي

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

ياران دبستاني من

ديروز تلفني با يكي از دوستاي خيلي خيلي خوبم يه دوساعتي صحبت كردم, تازه يكماه كه آشنا شديم اما من حس ميكنم كه صد ساله ميشناسمش. صداش هم يه صداي كاملا آشنا بود واز همون جمله اول راس وروس بدون تعاروف شكني كلي درد دل كرديم تازه چقدر هم موضوع هاي مشترك پيدا كرديم كه مربوط ميشدند به قبل از اينكه اون ومن بدنيا اومده باشيم تا موضوع هائي مربوط بهمين اواخر. خيلي از روشن بينيش,طرز فكرش وعقايدش خوشم مياد وبراش آرزوي موفقيت بيشتر وبيشتري را دارم.

در بين صحبتامون از دوري وپراكندگي گفتيم. بهش گفتم كه من تمام همكلاساي دورههاي دبستان, دبيرستان را وچنتا از دوران دانشگاه را در ايران بياد دارم, باتعدادي از دوستان دانشگاهي كه تو چند نقطه دنيا پراكنده اند تماس دارم اما خيلي مايلم كه با همدورههاي دبستاني ودبيرستانيم تماس داشته باشم. اصلا من به اين خارجي ها حسوديم ميشه كه هر چند سال بسرشون ميزنه وهمه همكلاساي چندين سال پيش در هر نقطه دنيا كه باشند مياند و دور هم جمع ميشند.

در طي همون صحبتا اين ايده برام اومد كه يكي از عكسهائي را كه كلاس 6 دبستان با همه كلاس دارم بزارم تو وبلاگ واسامي تعدادي را كه يادم هست را هم بنويسم كه اگر كسي كه بمن سر ميزنه واونرا ميشناسه خواهشن بهشون بگه. اگر هم در باره آنها چيزي ميدونيد برام بنويسيد. اينم يكي از عكسها:




اين عكس در دبستان هدايت در اراك گرفته شده. كه اونوقت تو خيابون قائم مقام بود. واما اسامي همكاسها: الهي همايون, اكبري علي, جديري, قهقائيان, ديواني جمشيد, عالمزاده, آهنگراني, مرزبان, عامير علي, اجتهادي, جديدالهي, محمدي, كلهر, بيات, شادبختي,قناتي نورمحمد بيگي, حاجعليخاني,

و تنها كسي كه ازش خبر دارم جناب عطا اله مهاجراني.....




شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

ايرانيها ومهاجرت به اسرائيل

موضوع مهاجرت بطور كلي را در اينجا مطالعه كنيد.
---------------------------------------------------------------------------------------


در ده اول تشکیل دولت اسرائیل اکثریت ساکنین درساختن راه ها, جاده ها وساختمانها مشغول بودند, گروهی دیگر در کیبوتص ها به کشاورزی ودامداری مشغول بودند. در آن زمان اکثر خانواده ها در چادر یا خانه هایی که از حلبی ساخته شده بود زندگی میکردند. در آن زمان در کشورهای مختلف یهودیان تحط آزار واذیت بودند , بخاطر نژادپرستی ( در آلمان ودیگر کشورهای اروپایی), بخاطر افکار افراطی مردم مذهبی آن کشور ها بر ضد بهودیت و در کشورهایی دیگر مانند عراق که یهودیان در ثروت پیشرفت کرده بودندو هم از نظر علم وهنر مقام های بالایی داشتند باعث شد که رقیبان با همان طرز فکر هایی که امروزه هم ناظر آنها هستیم, دیگران را تحریک کنند وباعث کشتن آنها وتاراج اموالشان گردند. عده ای که جان سالم بدر بردند با دست تهی به اسراییل مهاجرت کردند.
در آنزمان اكثر مطلق دولتداران ودست اندر كاران درسازمانهاي دولتي را مهاجرين كشورهاي اروپائي تشكيل ميدادند. رفتار آداب وطرز فكر آنها كه همه كارها را از روي نظم وترتيب خاص اروپائي انجام ميدادند, با رفتار آداب وطرز فكر مهاجرين ديگر كه از كشورهاي شرقي آمده بودند تضاد زياد داشت. از طرفي هم همانطور كه ذكر شد, اغلب مهاجرين شرقي علاوه بر فقر دراراي تحصيلات هم نبودند وازجائي كه كشور درحال ساختن بود اغلب آنها به كارگري پرداختند. زندگي درده هاي اول استقلال بسختي ميگذشت اما همبستگي بين مردم زياد بود ومردم اطمينان خاصي به يكديگر داشتند. حتي بعد از اينكه به تدريج ساتمان سازي ميشد وخانواده ها كم كم ازچادرنشيني به آپارتمانهائي به وسعتهاي كم مثل 50 متر براي خانواده هاي 6 يا 10 نفره انتقال داده شدند, هنوز اطمينان به يكديگر بين مردم بود. تا جائي كه حتي موقع خروج از خانه درها را قفل نميكردند.
تا اينكه يك روز به بن گوريون نخست وزير اول اسرائيل گزارش از چند سرقت دادند. برخلاف انتظار, او لبخندي زد وگفت "تبريك ميگويم , تابحال ما يك خانواده بوديم واكنون يك جامعه شديم."
فقرو بيسوادي مهاجران شرقي و تفاوت بين رفتار, آداب وطرز فكرشان با غربيهادرآن زمان ازيكطرف وتمايل آنها براي ادامه زندگي گروهي همراه ديگر مهاجرين ازكشور خودشان باعث شد كه آنها را در ورودشان به مناطق دوردست بصورت گروهي اسكان دهند. اين موضوع تا به امروز مورد انتقاد است وبعضي از اين شهركها هنوز پيشرفت قابل ملاحظه اي نسبت به ساير مناطق نكرده اندكه البته اين يك بحث جداگانه است كه آيا دليل اين كمبود بي اعتناعي دولت است ياخود اين شهروندان مقصرند.
مهاجرت براي هر كس در هر شرايط وحتي به كشوري مرفه تر سخت ودشوار است اما براي نسل بعدي كه در ان كشور دوم بزرگ ميشوند سهل وآسانتر است. از اين نظر نسل دومي كه در اين شرايط بزرگ شده انداغلب با وجود كمبودها در كودكي, به تحصيل ادامه داده اند اما در بين آنها كم نيستند آنهائي كه از تعليم وتربيت خوبي برخوردار نشده اند.
اين مطلب را بدون هيچ تعصب به ايراني بودن ميگويم كه اغلب فرزندان ايراني هائي كه با اين شرايط در ده هاي اول به اسرائيل مهاجرت كرده اند, داراي آينده خوبي شده اند و براه كج منحرف نشده اند. در بين خانواده هاي ايراني كه آنزمان مهاجرت كرده اند فراوانند خانواده هائي كه پدر ومادر كه داراي فرزندان زياد هم بودند كارگري كرده اند اما تمام فرزندانشان تحصيل كرده ودر اجنماع موفق هستند.
درسالهاي 1960 واوايل 1970 به علت پيشرفت اقتصاد ايران, تعدادي از خانواده هائي كه به اسرائيل مهاجرت كرده بودند راه بازگشت را به ايران پيش گرفتند.
در اواخر دهه 1970 همزمان با شورش هادر ايران ودراوايل دهه 1980 بعد از انقلاب, مانند ساير ايرانيان كه به كشورهاي ديگر مهاجرت كردند, عده اي از يهوديان هم از ايران به كشورهاي ديگر مهاجرت كردند. از ميان اينها عده اي هم به اسرائيل مهاجرت كردند كه تعدادي از آنها بعد از چندي به علت هاي مختلف اسرائيل را ترك كرده ودر كشورهاي ديگر اقامت گزيدند.

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴

یک خبر مهم در حفظ سلامت

همیشه وقتی خبری مخصوصا در زمینه پزشکی میشنوم, فکر می کنم که مثل اخبار مهم دیگر شاید به اطلاع شما در ایران نمیرسد. این وبلاگ فرصت خوبیست که گهگاه آنها را برای شما بنویسم. اینهم خبری که چندی است که در دنیا پخش شده و بدنیست بدانید.
وزارات بهداری در چند کشور هشداری میدهند راجع به مواد پلاستیکی مخصوصا انواعی که انعطاف پذیر هستند. در این نوع ترکیباتی بنامهای phtalates یاA Bisphenol استفاده میشد که بسیار مضر هستند. حتی یک ملکول از این مواد نزد کودکان باعث ضرر به هورمون ها مخصوصا نزد نوزادان پسر میشود. از این مواد در اسباب بازیها, بطریهای شیر خوری کودکان هم استفاده میشود. بهمین دلیل در اغلب کشورها بطری های شیشه ای یا بطری هائی را که از این مواد استفاده نشده را بکار میبرند.در باره اسباب بازی ها, تماس با آنها ضرر ندارد اما کودکان در اثر گاز گرفتن ممکن است حتی مقدار کمی از ماده شامل چند ملکول را کنده وببلعند.خواهش میکنم این موضوع را به اطلاع کسانی که فرزندان کم سن یا نوزاد دارند برسانید.
مطالبی راجع به این موضوع را اینجا ببینید

چند لینک جوابگوی سوالات شما

هدفم این است که بیشتر موضوعات اجتماعی روزمره را در اسرائیل بنویسم, اما تا آنجا که بتوانم سعی خواهم کرد که جوابگوی سیل سوالات شما در باره تاریخ ودر باره موضوع های دیگر باشم . پاسخ به بعضی از سوال ها احتیاج به بررسی دارد وبا کمبود وقت من ممکن است طول بکشد. مثلا سوالاتی که جوانان زیادی از ایران فرستاده اند و راجع به امکان ادامه تحصیلات عالیه برای آنها در اسرائیل پرسیده اند.

در باره تاریخ ملت یهود واسرائیل تا به امروز به زبان فارسی, این سایت مربوط را ببینید.

این سایت سوالهای شما در زمینه های مختلف پاسخ گو می باشد برای مثال خدمات کوروش کبیربه بشریت, بنیان نهادن منشور حقوق بشر, رها کردن یهودیان از چنگال اسارت بابلیان ومقام او در تورات را ببینید.

در باره دموکراسی در اسرائیل, پارلمان, دادگستری ودادگاهها ونحوه انتخابات این قسمت را ببینید.

در باره دانشگاه ها ومدارس عالی این قسمت را ببینبد.

سایت رادیو اسرائیل به زبان فارسی

اقتصاد اسرائیل در این قسمت آورده شده.

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

ادامه موضوع

اعتراف
شما مرا هشدار دادید اما باورم نمی شد. من معتاد شدم, معتاد نوشتن, معتاد خوندن , معتاد راوی, معتاد احسان معتاد ساروی کیجا معتاد فاطمه, معتاد سگالش معتاد کیوان و ..... ومعتاد پاک کردن فحش ها. اما کارهام زیاده ووقت نوشتن وخوندن کم.

اما اصل موضوع

در طول زندگی خود در ایران با دو نوع اشخاصی که در خاطره اول ذکر کردم در طبقات مختلف مردم برخورد میکردم. روشنفکرانی که طرز فکرشان مانند آقا نور بود و در مقابل کسان دیگری که در نتیجه جهل یا شستو شوی مغزی ویا برای نفع شخصی اختلاف مذهب را مستمسک قرار میدادند وبه آزار کلیمیان یا اقلیت های دیگر میپرداختند.
وقتی در میان گروه دوم با افراد تحصیلکره, معلم ها دبیر ها وحتی استادان دانشگاه روبرو میشدم برای تسلی خودم آنها را شخصیت های کاذب مدانستم.
خاطرات خوب وبد من از این دوگروه فراوان است وقصد ندارم همه آنها را تعریف کنم. اما برخلاف امروز در آن زمان هیچ اتفاق نمیافتاد که رسانه های گروهی یا افراد مصدر کار به تحریک مردم عامه در این زمینه بپردازند. در تاریخ می بینیم سواد داشتن فقط تحت تسلط و منحصر به آن گروه بود که مصدر کاربودند وبجای وحدت, تخم دشمنی میکاشتند وهمانان هم تاریخ را طوری نوشته اند که تا امروز کینه توزی وکشتن وکشته شدن در راس اعمال گروهی که آنها را منبع ومرجع خود میدانند قرار دارد.چه خوبست که لا اقل مثل آن دوران نیست که نوشتن منحصر به افراد خاص باشد. وبلاگ نوشتن دریچه ی است بروی جهان آزاد. به امید روزی که عقایدی را که در آنها نوشته میشود بتوان در رسانه های گروهی قابل دست رس همه کس رودر رو کرد.
چندی پیش فیلم مستندی دیدم از زندگی کنونی کلیمیان درایران توسط تلویزیون هلند تهیه شده و بین دوستان رد وبدل میشد. قسمتی که خیلی توجه را جلب میکند آن دختر دانش آموزست که از علاقه اش به وطنش ایران واز دوستان نزدیکش سخن میگوید تا اینکه وقتی یک روز بارانی وارد کلاس میشود تغییر رفتار دوستانش را که توسط معلم کلاس تحریک شده بودند حس میکند وهمین امر باعث میشود که وطنش را ترک کند. در مقابل دوستی دو خانم که باعث دوستی بین فرزندان آنها هم شده میبینیم. این فیلم مستند را ببینید.
در بین کودکان یک بازی رواج دارد که یکی به دیگری نزدیک مشود وبا اشاره نقطه ای دوردست را به او نشان میدهد, وقتی کودک دوم نگاهش به آن نقطه است اولی یک ضربه به پشت سر او میزند ویا چیزی را که در دست دارد از او میکشد ومی برد. این بازی را میشود فقط یک بار بر سر هر کس درآورد چون بار دوم گول نمیخورد. این بازی به نوع دیگر در بین حکومت وملت درایران سالهاست رواج دارد البته حکومت همیشه نقش آن کودک اول را دارد. وآن نقطه که توسطش حواس ملت را بخیال خودشان پرت میکنند همانا یهودیان یا اسرائیل است. اما جالبست که این امر باعث شده است که همانطور که دوستان برای من مینویسند, اسرائیل نزد عده ای از ایرانیان یک دیویا هیولا ویا یک ابر قدرت که قادر است دست به هر کار بزند بر هر چیز کوچک وبزرگ در دنیا دخالت کند جلوه کند.
بتدریج سعی خواهم کرد این اجتماع را به شما نشان دهم تا خودتان قضاوت کنید که ابر قدرت است یا چیزی دیگر.

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

خاطره دوم

قبل از اینکه خاطره دوم را بنویسم میخوا هم از تمام دوستانی که مرا راهنمائی میکنند یا مینویسند که منتظر جواب هستندند سپاسگذاری کنم و بگویم که هیچ سوالی را فراموش نکرده ام بخصوص در باره افکار مردم اینجا در باره ایران وایرانی ها ودرباره ایرانی های مقیم اینجا.

و اما خاطره دوم

در دوران مدرسه گهگاه عصرها به مغازه پدرم میرفتم تا در تعطیل کردن مغازه به او کمک کنم. بعضی از روزها آخر وقت آقا جواد میآمد مغازه. آقا جواد مرد سیدی بود که یک شال سبز همیشه بر کمر داشت چهره ای مهربان داشت وگفتارش متین بود. چند مغازه بالاتر از مغازه پدرم در کنار بازار بساط فروش داشت. لباس دوخته, روسری و چیزهای دیگر از پدرم می خرید ودر بساطش می فروخت. احترام خاصی نزد چندین نفر از از سرشناسان شهر داشت. همسرش فاطمه نام داشت که از خانواده های معتبر اراک بود و برای خانم ها قرآن مقابله میکرد. وقتی در کودکی بیماری سخت دچار شده بود, پدر ومادرش نذر کرده بودند که او را به سید شوهر بدهند وبرای همین هم با آقا جواد ازدواج کرده بود. آقا جواد عیالوار بود وامورش به سختی می گذشت. گذشته از رابطه تجاری, بین پدرم وآقا جواد یک دوستی عمیق وجود داشت تا جائی که همه ی رازهای زندگی رابرای همدیگر تعریف می کردند . یک سال زمستان سختی بر اراک نایل شد. مدارس را بخاطر سرما تعطیل کردند ومردم فقط برای خرید مایحتاج غذایی از خانه بیرون می آمدند. بیشتر فروشنده ها بر سر کار نمیآمدند وبیچاره آقا جواد هم چون در محوطه باز بساط داشت تا قبل از عید نوروز به بازار نیامد تا اینکه یکروز که برگشت مستقیم نزد پدرم آمد. در چهره اش ناراحتی بود بغد از احوالپرسی, از جا بلند شد و گفت چاره ندارم وباید بروم.

پدرم پرسید کجا. او گفت باید بروم وکار دیگری پیدا کنم, میدانم که چقدر پول بتو بدهکارم ودر تمام زمستان هر چه داشتم خرج کردم وجنسی هم برای فروش ندارم. پدرم دست او را گرفت وگفت هر چه نداری مرا که داری. همانروز آقاجواد با کلی جنس از پیش پدرم رفت ودر همانروز هم بساط را پهن کرد. فروش شب عید چنان خوب بود که آقا جواد تمام قرضش را پس داد.

آقا جواد اجاره نشین بود وقسمی از درامدش خرج کرایه میشد. یکروز بدرد دل با پدرم پرداخت وگفت که اگر امکان داشت خانه می خرید تا از کرایه دادن خلاص شود. معلوم شد که مقدار خیلی کمی پس انداز دارد که درصد کمی از قیمت یک خانه است.

پدرم به او گفت از فردا میرویم دنبال پیدا کردن خانه برای تو وهمه چیز درست میشود . پدرم به اسم خودش از بانک وام گرفت ودادبه آقاجواد واو خانه خرید. آقاجواد خیلی خوشحال بود قسط وام را هرماه توسط پدرم ببانک پس داد تا وام پرداخت شد.

چند سالی گذشت آقا جواد مریض شد, ضعف داشت ولاغر شده بود اما تب نداشت . یکروز پدرم او را مجبور کرد ونزد دکتر مرادیان برد. دکتر بعد از معاینه بگوش پدرم گفت که بیماری این شخص درمان ندارد.... یاد دارم که پدرم خیلی ناراحت بود ومرتب به بازدید آقا جواد که در خانه بستری بود میرفت.آقا جواد داستان دوستی اش را با پدرم برای هرکس که به عیادت او میآمدند تعریف میکرد

وسالها بعد از فوت آقا جواد این دوستی ورد زبان ها بود.چندی بعد وقتی که پدرم به علت بیماری زردی درخانه بستری شد ا شد ومجبور بود که حرکت نکند, فاطمه خانم زن آقا جواد مرتب به خانه ما میآمد وبه مادرم کمک میکرد تا پدرم از تخت بیماری برخاست.

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۴

روابط بین کلیمیان ومسلمانان در گذشته در ایران

در این باره چند کتاب بزبان فارسی وجود دارد در این اواخر هم دانشگاه هاروارد یکسری نوشته تحت عنوان تاریخ شفاهی یهودیان ایران بچاپ رسانده که مسلما به این مطلب هم پرداخته اند ولی هنوز آنها را مطالعه نکرده ام. در فرصت مناسب شاید بیشتر در اینباره صحبت کنم. اما دراینجا میخواهم دوخاطره که مربوط به این موضوع میشود تعریف کنم که هردو روابط را در دوران گذشته در ایران بیان میکنند.

خاطره اول

از زبان کلیمیان در اراک همیشه تعریف و تمجید از دو شخصیت بزرگ اراکی میشنیدم. مرحوم حاج آقا محسن ومرحوم آقا نورالدین. خیلی برایم جالب بود که کلیمیانی که سالها اراک را ترک کرده بودند, بدنبال نذری که کرده بودند برای یکی دوروز به اراک میآمدنند ودر مقبره آقا نور شمع روشن میکردنذ )در ضمن این آیین دراینجا فقط نزد تعدادی از یهودیانی که ازکشورهای اسلامی آمده اند مرسوم است ومنشا آن از مراسم مسلمان هاست(.

خاطره ای که پدرم تعریف میکند چنین است

این واقعه مربوط می شود زمانی که آقا نور پیشوای مسلمانان در اراک بود

یکروز در سرای آقا در بازار اراک که محل تجارت کلیمیان بود یک نفر از کلیمیان سلمانی دوره گردی را برای اصلاح به دکانش میآورد. یکی از دکانداران مسلمان که مرتبا به آزار و اذیت این دکانداران کلیمی می پرداخته از فرصت استفاده کرده وبنای فریاد را می گذارد که مسلمانان چه نشسته اید که نماز بر شما حرام است چون که ممکن است که با همان دستگاهی که سر یهودی اصلاح شده سر شما هم اصلاح شده باشد. در مدت کوتاهی تعداد زیادی رجاله پشت دکانهای کلیمیان جمع میشوند تابه آنها صدمه برسانند. یک مسلمان دیگر برای جلوگیری از آنها داد بر میدارد که بیائید بحضور آقا نور برویم و هر چه او بگوید انجام دهید. همگی همراه آن شخص کلیمی که سرش را سلمانی کرده بود نزد آقا میروند. آقا نورهمه را مینشاند و پس از شنیدن داستان مگوید که برای همه چای بیاورند. بعد از اینکه همه چای راصرف کردند, دستور میدهد جلو چشم همه در همان استکانی که آن یهودی چای نوشید یک چای دیگر بریزند و نزد او بیاورند. آقا نور در همان حال که صحبت میکردند چای را بر میدارد ومینوشد بعد رو به سلمانی میکند ومی پرسد با کدام دستگاه سر این شخص کلیمی را اصلاح کردی بیا وبا همان دستگاه سر مرا هم اصلاح کن. سلمانی شروع به اصلاح میکند اما هنوز اصلاح تمام نشده همه ی رجال پراکنده میشوند.

خاطره دوم در نوشته بعدی.

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

جوابهای کوتاه به چند سوال

1. نشریه های فارسی در اسرائیل اگر منظور روزنامه ست نه وجودندارد تعدادی ماهانه که بیشتر جنبه تجاری دارد وآنهم بطور غیر مرتب.

روزنامه های مختلف بزبان فارسی از تمام نقاط دنیا از جمله ایران به چندین کتابجانه در دانشگاه های اسرائیل میرسد. دانشگاه حیفا قسمتی مخصوص به کتاب های فارسی دارد که تقریبا هر کتاب که در دنیا بزبان فارسی چاپ میشود این کتابخانه آنرا دریافت میکند.

2. عکس از اسرائیل میتوانید ده ها عکس که به مضوع های مختلف تقسیم شده در اینجا ببینید

3. فیلم های ایرانی مخملباف کیارستمی وسایر کارگردانان معروف ایرانی را کاملا دراینجا میشناسند فیلم های انها همزمان با اروپا درسینما های اینجا روی پرده آمدند بعد از آن کانال های تلویزیونی مرتب آنها را به نمایش میگذارند (با زیر نویس عبری) دو روز پیش فیلم کودکان آسمان برای صدمین بار پخش شد. همچنین در برنا مه های هنری به نقد آنها می پردازند.ما در منزل 10 تا 12 فیلم فارسی داریم.

4. دیگر اینکه اکثر ایرانی ها در اینجا از طریق ماهواره تمام کانالهای فارسی امریکا اروپا وایران را تماشا میکنند. البته کانال هایی که از ایران پخش می شوند فقط برنامه هایی که مناظر ایران یا موزیک ایرانی پخش میکنند مورد علاقه هستند.

5. آهو برایم کامنت داده ازش دیدن کنید.

6. کسانی که راجع به کلیمیان ایران پرسیدند سایتشان را ببینید. مقاله ای هم درآن در باره تاریخ کلیمیان اراک .

چند توضیح

1.تازه واردی در بلاگ نویسی: هنوز خیلی از کارهای
setting (اصطلاح فارسیش چیه)را بلد نیستم مثلا لینک دوستان را اضافه کردن. ازهمه بد تر که الان پی بردم که ایمیلم را اشتباه گذاشتم ودرستش کردم . اگر قبلا ایمیل فرستادید بدونید که بدستم نرسیده ولطفا دوباره بنویسید.

2. چند نفر ازدوستان راجع به این جمله "مردم حتي از دوست نزديک خود هراس داشتند...." که دیروز نوشته بودم نظر (کامنت) داده بودند که امروزه در ایران چنین نیست. خواهش میکنم بیشتر توضیح دهند.

3. تمام سوالات شما را لیست کردم روی کاغذ (یک دریا سوال) و همه را جواب خواهم داد. نمیدانم چطور احساسم را در این مدت برای شما هاتشریح کنم. مثل اینکه گمشده ای رابعد ازسالیان دراز پیدا کرده ام. کیوان عزیز خیلی سوالات جالبی نوشتی وپاسخ خواهم داد.
4. میدونم کتابی مینویسم با جمله های طولانی اما میدونم که از سرم در میره. این جمله آخری نمونش.

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۴

ازادي

در دوراني که در ايران زندگي ميکردم مخصوصا در دوره دانشگاه ازکم بود ازادي بيان بسختي رنج ميبردم. مردم حتي از دوست نزديک خود هراس داشتند . حتي اگر انتقادي هم راجع به اوضاع بزبان نمي اورد ند ترس ازان بود که طرف را بعلت موضوعي عادي برنجاني واو براي تنبيه تو برايت پاپوش درست کند. از طرفي رفتار خشن حکومت در رفتار مردم حتي دررابطه بين پدر وفرزند هم تاثر گذاشته بود. دراغلب خانواده ها پدر يا عمو يا عضو دگر باد حکومت در وچودش وارد ميشد وبا همان احساس به بقيه اعضا زور مي گفت. اين حالت در همه جامعه وجود داشت مثل رابطه معلم ومحصل يا مدير وکارمند. بعد از انکه مدتي ازاقامتم در اينجا گذشت وکمي زبان ياد گرفتم اولين موضوع که جلب توجه مراکرد ازادي بيان بود.مردم بدون ترس افکار خودرا بيان ميکنند با همديگر ببحث مپردازند. در برنامه هاي که در تلويزيون دولتي پخش ميشود مردم به راحتي عقايد مخالف خود را با دولت بيان ميدارند درشوهاي پوليتيک دست چپي ها عرب ها وحتي از عزه وزمين هاي اشغالي دعوت ميشوند ونظرات خودرا براحتي ميگويند. بهمين صورت هم رفتار در خانواده ودر جامعه هاي کوچک ديگر کاملا تفاوت دارد. وقتي پدر ومادر حرف بي منطقي بزنند فرزندان فوري با انها بحث ميکنند تا از اشتباه خارج شوند. دريک خانواده هر فرد عقايد خود را داراست مثلا از نظر سياسي ممکن است مرد دست راستي باشد وزن دست چپي.دراوايل اين وضع براي من مثل غذاي لذيذي بود که يک عمر منتظرش بودم اما قدرت هضمش را نداشتم. احنياج به تفکر زيا داشتم تا انرا درک وجذب کنم. فکر ميکنم که اين وضع برا تمام کساني که به يک کشور دموکراسي مهاجرت ميکنند وجود داشته باشد.بايد اين را هم بگويم که کشورهاي هستند که انتخابات درانها اجرا ميشود اما فقط همين ولي کو تا دمکراسي.
ملت ها چند جورند يکي انها که ميگوند ما ب انتخابات ميرويم وبکسي راي ميدهيم که مطابق افکار ما رفتار کنند وبما خدمت کنند وگر نه بهرطريق باعث خواهيم شد که از حکومت دور شود. نوع ديگر ملتي هست که ميگود ما کسي را انتخاب ميکنم که بما حکومت کند حکومت بتمام معني وحق دارد هر کار بخواهد بکند. گروه سوم ملتيست که ميخواهد مثل گروه اول باشد اما حکومت به اواجازه نميدهد وبه او ميگود فقط مرا ميتواني انتخاب کني ومن بتو امر ميکنم که مثل گروه دوم باش. اين چند نکته که خيلي از دوستان از من پرسيدند ومختصر پاسخ دادم . موضوع هاي ديگر در اينده. شاد باشد. فرهاد

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

کامنت ها

فکر نمیکردم که در این مدت کوتاه این همه کامنت دریافت کنم. از لطف همگی سپاسگذارم. سعی خواهم کرد که مطالبی که می نویسم جوابگوی کامنت ها هم باشد اما یواش یواش. فعلا جواب چند سوال بطور خلاصه البته در آینده در باره هر موضوع مفصل تر مینویسم:
کمی در باره من
در اراک متولد شدم, بعد از گذراندن دبستان (هدایت ) ودبیرستان (صمصامی) برای تحصیلات دانشگاهی به تهران رفتم. بعد از ان برای ادامه تحصیل بعد از دریافت پذیرش عازم امریکا شدم. به علت بالا بودن هزینه درامریکا به اسراییل آمدم. بعد از تحصیل با همسرم که او هم ایرانی است آشنا شدم وازدواج کردم.
علاقه شدید به ادبیات فارسی, موسیقی سنتی ایران و اشعار فارسی دارم. چندین البوم از حسین علی زاده, مشکاتیان,عمومی, استاد شجریان وهمایون,پریسا وخوانندها ونوازندگان دیگر ایرانی (قدیمی وجدید) دارم که مرتبا گوش میدهم. کنسرت فریاد را چند بار در هفته گوش میدهم همچنین اهنگ های دلنشین شهرام ناظری (اندک اندک...). اشعار شاعران مولانا, خیام, حافظ, سعدی, عبید ذاکانی وهمچنین شعر جدید از مشیری, اخوان ثالث واز شاعران دیگر.

در باره زندگی در اسراییل
چیزی که در سالهای اول در اینجا جلب نظر من قرارگرفت این بود که تقریبا اکثر مردم ازکارگر تا مهندس وپزشگ سطح زندگی مشابهی داشتند واختلافات طبقاتی خیلی کم بود به همین جهت هم وقتی که کسی به اینجا مهاجرت میکرد, اگر دارای حرفه ای بود بعد از چندین سال اول که مرحله سخت جذب شدن را میگذراند, میتوانست زندگی در حد معمولی داشته باشد. در سالهای اخیر به دنبال پیدایش شرکتهای STARTUP وهمچنین باز شدن مرزهای کشورهای دنیا و آزادی سرمایه گذاری درکشورهای دیگر وشاید هم طرح برنامه های غلط دولت, اختلاف طبقاتی گسترش یافته. والبته مردم امیدوارند که دولت بعدی که قرارست بعد ازانتخابات ماه مارس تشکیل شودبه این مطلب بپردازد.
به خاطر کمی وقت ادامه در بعدی....دوستتان دارم

سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴

شروعی تازه

با اینکه سالها از ایران دور هستم هنوز قلب وروانم در انجاست. خاطرات زیاد را از دوستلنم فراموش نکرده ام وآرزوی دیدار زادگاهم ودوستان خوبم را دارم. درپایان سخنرانی حسین درخشان در دانشگاه تل آویو به او مراجعه کردم وبعد از 5 دقیقه با هم قرار گذاشتیم که صحبتمان را در وقت مناسب ادامه دهیم. حسین باعث شد که من این وبلاگ راباز کنم. امیدوارم که بتوانم مطالب بدرد بخور بنویسم شاید هم ازاین راه دوستان گذشته را پیدا کنم.

خواستم از موضوع دیگری شروع کنم اما اولین کامنتی که گرفتم مرا تحت تاثیر قرار داد. دوست عزیز راجع به دکتر مرادیان سوال کرده بودند. بله این شخص بزرگوار پسر عموی من بود. داستان زندگی ایشان یک نمونه از فداکاریهای بزرگ است بخاطر انسانیت. با آنکه درزمان جنگ امکانش راداشت که برای رفاه خود وخانواده اش مانند سایر همکارانش ترک از وطن کند, ترجیح داد همشهریانش را تنها نگذارد ودر آن موقعیت سخت به درمان زخمیها ومریضهای دیگر بپردازد متاسفانه وقتی به سنی رسید که شاید میتوانست لذتی از زندگی ببرد به علت بیماری ناگهانی در گذشت. اما قدردانی مردم اراک وبزرگان این شهر درمراسم یاد بودش مد نظر ما همیشه هست. روحش شاد باد.

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴

کافه گینزبورگ

قرار بود بروم به خانه‌ی فرهاد. ولی بخاطر قراری که ساعت حدود ده امشب پیش آمد نشد. برای همین به کافه‌ی محبوب من (تنها کافه‌ای که این دور و ور می‌شناسم که اینترنت مجانی بی‌سیم هم دارد) آمدیم و شروع کردیم به حرف زدن. بعد از چند دقیقه دیدم که چرا ضبط پادکست را شروع نکنم. برای همین حتی الان که دارم این را می نویسم همه چیز دارد ضبط می‌شود. از حدود یک ساعت و نیم پیش.این وبلاگ در واقع مهم‌ترین جلوه‌ی چیزی است که من بخاطرش یه اسراییل آمدم.

آقای مرادیان (که اصرار دارد به او بگویم فرهاد) اولین ایرانی ساکن اسراییل است که به فارسی قرار است وبلاگ بنویسد. من ماموریتم را انجام دادم. حالا دیگر بر عهده‌ی اوست که دیگر ایرانی‌های فارسی‌دوست را به اعتیاد به وبلاگ بشکاند. به امید روزی که فرهاد و خانواده‌اش بتوانند خانه‌‌ای را که در اراک در آن بزرگ شده بود، ببینند.

حسین درخشان، تل آویو، محله‌ی روتشیلد