پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷

عطر تو

درگوشه ای از دنیا تک و تنها در اطاقی کوچک زندگی می کند. از آشیانه اش دور شده برای اینکه آینده بهتری برای خودش بسازد. از محیط جدید که در آن موقتی زندگی می کند سخن می گوید، از مناظر زیبایی که هر روز شاهد آنهاست، از دوست های تازه و از زبان تازه ای که باید آنرا بیاموزه اما از همه مهمتر از عشق سخن می گوید و . . . . از تردید. حافظ همیشه همراهش است و هیچ روزی را بدون فالی از او نمیگذراند. سالها آنچه در دل داشته را با قلم خود در دفتری نگاشته است "دل نوشته ها" و نوشته هایش گواهی از دل عاشق پیشه اش میدهند و این یکی از آن دل نوشته هاست:

امشب اگر از کوچه سارم می گذری کمی از عطرت را به باد بده ،تا برای ثا نیه ای حس با تو بودن را تجربه کنم.سبکبال از کنارم چون نسیمی بگذر و نظاره کن من چگونه بی پروا عاشقم. طوفان دلم عنقریب می رسد، این را از لرزش شانه هایم و از نمناکی چشمانم حس می کنم. طوفان وحشی دل من ، که جز نام تو ، جز یاد تو، همه چیز دلم را در هم میکوبد و در پایان این دلتنگی توست که پیروز مندانه لبخند می زند..و من دیوانه تر از همیشه...کاش نسیمی بوزد....

۶ نظر:

Arash Toudeshki گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

"دل من گرفته زینجا
....
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم"

ناشناس گفت...

سلام وقت به خیر ... با ترانه ی تو ای لیلی در خدمت شما هستم ...... بهروز و برقرار

ناشناس گفت...

با عرض سلام و ادب خدمت هموطن عزیزم
خیلی دوست دارم که با شما در ارتباط باشم و از اسرائیل و ایرانیان مقیم اسرائیل مطلب بدانم.
بد نیست بدانید که من الآن در کرمانم و در خیابان شریعتی نزدیک محله یهودی ها!
اصلا کرمان شهر هزار مذهب است..
یهودی مسلمان مسیحی زردتشتی و...
با اینکه من مسلمانم و اسرائیلی ها را غاصب می دانم اما همیشه آماده شنیدن نظرات مخالف هستم و هیچ تعصبی ندارم. لااقل یکبار به وبلاگم سر بزنید و پیامی بگذارید خوشحال می شوم. صد درود و بدرود...

ناشناس گفت...

اگر میشه از خاطرات شهرمادری تان یعنی اراک بنویسید

ناشناس گفت...

کاش پدر مرا به یاد داشت
کاش پدر همین نزدیکی ها بود
کاش برای دیدن پدر مجبور نبودم چشمانم را آسوده ببندم و در خیال سفر کنم

پدر, نمی دانی غربت چقدر درد دارد

کاش نامت را برایم گذاشته بودی
کاش مرا دوست بداری...

کاش...

خاکم بوی تو را می دهد, پدر
اما تو نیستی
نامت هم نیست
گویی هیچوقت نبوده ای

من تنها
مانده ام با بوی تو ,پدر
و یاد مادر

کاش کسی مرا در یاد داشت
کاش رنج نبودنت را می توانستم جبران کنم
اما هیچوقت نتوانستم
جای خالی تو همیشه هست , تا وقتی که یادت هست
نبودنت قیمت گزافی بود که می پردازم با درد

و اینجا
کسی نمی داند پدر یعنی چه
همه در تنفر زنده اند
و من عاشقم
عاشق همه آنها که ندیده ام...