یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۴

روابط بین کلیمیان ومسلمانان در گذشته در ایران

در این باره چند کتاب بزبان فارسی وجود دارد در این اواخر هم دانشگاه هاروارد یکسری نوشته تحت عنوان تاریخ شفاهی یهودیان ایران بچاپ رسانده که مسلما به این مطلب هم پرداخته اند ولی هنوز آنها را مطالعه نکرده ام. در فرصت مناسب شاید بیشتر در اینباره صحبت کنم. اما دراینجا میخواهم دوخاطره که مربوط به این موضوع میشود تعریف کنم که هردو روابط را در دوران گذشته در ایران بیان میکنند.

خاطره اول

از زبان کلیمیان در اراک همیشه تعریف و تمجید از دو شخصیت بزرگ اراکی میشنیدم. مرحوم حاج آقا محسن ومرحوم آقا نورالدین. خیلی برایم جالب بود که کلیمیانی که سالها اراک را ترک کرده بودند, بدنبال نذری که کرده بودند برای یکی دوروز به اراک میآمدنند ودر مقبره آقا نور شمع روشن میکردنذ )در ضمن این آیین دراینجا فقط نزد تعدادی از یهودیانی که ازکشورهای اسلامی آمده اند مرسوم است ومنشا آن از مراسم مسلمان هاست(.

خاطره ای که پدرم تعریف میکند چنین است

این واقعه مربوط می شود زمانی که آقا نور پیشوای مسلمانان در اراک بود

یکروز در سرای آقا در بازار اراک که محل تجارت کلیمیان بود یک نفر از کلیمیان سلمانی دوره گردی را برای اصلاح به دکانش میآورد. یکی از دکانداران مسلمان که مرتبا به آزار و اذیت این دکانداران کلیمی می پرداخته از فرصت استفاده کرده وبنای فریاد را می گذارد که مسلمانان چه نشسته اید که نماز بر شما حرام است چون که ممکن است که با همان دستگاهی که سر یهودی اصلاح شده سر شما هم اصلاح شده باشد. در مدت کوتاهی تعداد زیادی رجاله پشت دکانهای کلیمیان جمع میشوند تابه آنها صدمه برسانند. یک مسلمان دیگر برای جلوگیری از آنها داد بر میدارد که بیائید بحضور آقا نور برویم و هر چه او بگوید انجام دهید. همگی همراه آن شخص کلیمی که سرش را سلمانی کرده بود نزد آقا میروند. آقا نورهمه را مینشاند و پس از شنیدن داستان مگوید که برای همه چای بیاورند. بعد از اینکه همه چای راصرف کردند, دستور میدهد جلو چشم همه در همان استکانی که آن یهودی چای نوشید یک چای دیگر بریزند و نزد او بیاورند. آقا نور در همان حال که صحبت میکردند چای را بر میدارد ومینوشد بعد رو به سلمانی میکند ومی پرسد با کدام دستگاه سر این شخص کلیمی را اصلاح کردی بیا وبا همان دستگاه سر مرا هم اصلاح کن. سلمانی شروع به اصلاح میکند اما هنوز اصلاح تمام نشده همه ی رجال پراکنده میشوند.

خاطره دوم در نوشته بعدی.

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

merci :)

ناشناس گفت...

سلام فرهاد جان
خوبی؟
خاطره ی جالبی بود
حتما" از مقبره ه ها هم برایت عکس می فرستم
یک سوال دارم
همیشه دوست داشتم از زبان یک کلیمی در باره ی کورش کبیر و رابطه ی عاطفی شما با او بشنوم زیاد شنیدم اما اگر در پستی خودت به این مسئله بپردازی ممنون می شم
شاد باشی

اوستا پرهیزگار گفت...

سلام.امیدوارمخوب باشی و بلاگری حال کنی. این خاطره خیلی جالب بود. خاطره‌ای که هر کدام از ما یک گوشه ذهن مشابه‌اش را داریم. من به اصطلاح مسلمان و توی به اصطلاح کلیمی و ... به اصطلاح نوشتم چون واقعا این یک اصطلاح است. مگر مارک مسلمان یا کلیمی مرا یا تو را تعریف میکند. یا حتا ایرانی. یا حتا انسان. یا حتا... من فکر میکنم هستی بیشتر بند تفرد است تا هر چیز دیگر. با این اعتبار صرف وجود من و تو کافی است نیاز به باور و انگاشت دیگری هم نیست. من وبلاگ تو را به عنوان وبلاگ تو خواهم خواند نه وبلاگ یک کلیمی ، ایرانی ، اسرائیلی یا هر چیز دیگر.
امیدوارم حال خوبی داشته باشی و زیاد به رنج‌های ایرانی فکر نکنی. یا رنج‌های اینجهانی. همه ما در تمام جهان و در تمام تاریخ در اقلیتیم. حتا نسبت به والدینمان و دوستانمان

ناشناس گفت...

Jaleb bood!

Sahar گفت...

Very nice... Thanks for sharing.

Winston گفت...

che jaleb

ناشناس گفت...

آقا نور مرد بسيار شريفي بود. مثل پسر عموي شما مرحوم دكتر مراديان. الان مقبره اش در اراك مثل امامزاده شده. مشروطه خواه هم بود و از اين نظر بسيار مورد احترام. بر عكس حاج محسن اراكي كه ضد مشروطه بود.

ناشناس گفت...

I can't watch the movie. Can you help me with that?

ناشناس گفت...

دوست خوبم

من اما اگر چه نیمه کلیمی نیمه مسلمان زاده ام و شاید نسل کلیمی ام می رود تا نابود شود اما دلبسته ام دلبسته آیین پدر ر بزرگی که به زوراسلام آورد و توسط یکی از همین آقا نور ها جان سالم بدر برد تا بدست رجاله ها کشته نشود

قربانت
پروانه

Farhad گفت...

پروانه عزيز خواهش ميكنم با من ار طريق ايميل تماس بگير. آدرس ايميل من در بالاي صفحه هست.
farmoradian@gmail.com